زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

آرامش

عین احمقا خوابیدمو فکر میکنم میدونی به چی؟ به اینکه اگه سکته کنم چی میشه ؟

میرم بیمارستان یه یه ماهی استراحت مطلق !!! به این فکر میکنم که دوستام میان ملاقاتم . به اینکه وای بیچاره مامان چی میکشه و دیگه اینکه به آزی میگم یه اونم بگه که من حالم بده . بهش میگم بهش بگه که دارم میمیرم ...  . ووقتی خوابیدم آرزوی مرگ میکنم ...  من برگشتم به یکسال پیشم دارم دوباره تکرار میکنم اون کارارو انگار که سالگردشه !!! چه قدر احمقم . ضربان قلبم هر لحظه شدید تر میشه و مامان میگه چرا انقدر نگران درساتی مادر .اصلا به جهنم.قبول نشدیم سال دیگه   !!! اما نمیدونه من چه خوابایی دیدم. نمیدونه تو این مخ پوکم چیا میگذره و نمیدونه باز نمی تونم گریه کنم   . فکر میکنم که سکته رو بزنم. بدکم نیست ... . شایدم رفتیم . آخ من عاشق مردنم. خیلی به مرگ فکر می کنم . تصمیم گرفتم یه وصیت نامه بنویسم. میدمش دست آزی که نگه دارتش . آره .به مامانم نمیگم . اعصابشو خورد میکنم . اون روز بهش گفتم دوباره حس مرگ دارم .گفت به درک  .منم خیلی ناراحت شدم . خب اونم ناراحت شده بود که اینو گفت بعدشم بهم گفت هی اینو میگی .یعنی چی این حرفا . خب نمیفهمه دیگه !!!

قلبم خیلی درد میکنه . همش دارم غر میزنم. حالم داره به هم میخوره از خودم . اما خیلی پرم .خیلی داغونم. دارم له میشم .مچالم کرده ... یه ساله ... یه سالم گذشته که شکستم. حالا خوب درکش میکنم . میدونم دیگه عین اون موقع ها بچگی نمیکنم... اما دیگه فایده ای نداره .بچگی که نمیکنم هیچ جوونیم نمیکنم ...

همیشه از نگاهتو با تو عبور میکنم

از اینکه عاشق تو ام حس غرور میکنم

آره حس غرور میکنم . واسه وجود بی وجودش وای نه خدای من ، من خیلی بهش بی احترامی کردم !!! چه قدر اون بزرگه .انقدر دریاییه که هیچی نگفنه فقط منو شکونده .اونم که خودش نمیخواسته خب اینجوری شده دیگه . دلم میخواد باهاش حرف بزنم . بهش بگم دوسش دارم اما خجالت میکشم  . من عذاب وجدان دارم آیا؟

پیداش نمیکنم خدایااااااااااااااااااااااااااا کمکم کن . آرامش آرامش آرامش میخوام . چند کیلو نه چند تن آرامش میخوام .... .

بابامو میخوام

مدرسه نرفتم ... همه بدنم درد میکنه  .عینه معتادای تو ترک !!! نمیدونم از این سرما خوردگیس یا از اعصابمه . دوباره خواب دیدم .خواب بابارو .خواب آب . خواب طوفان . خواب بابا .چه قدر دلم براش تنگه ... بعد چهار سال هنوز عادت نکردم به نبودنش . دلم دستاشو میخواد .بغلشو میخواد . دلم میخواد صداشو بشنوم . این چند روزه فقط زور میزنم حرفایی که تو خواب زده یادم بیاد تا شاید صداش بیاد تو گوشم .

معلم ریاضیم صداش شبیه باباس . وقتی صدای اونو میشنوم خیلی حالم بد میشه !!!

مامان دیشب میگه تو دیگه اون زیتون قبلی نیستی . حرف زیاد میزنی اما عملی در کار نیست . منم هیچی نمیگم  . خب راست میگه . اما حتی اونم دیگه نمیدونه تو مغز من چی میگذره  !!! بیچاره تمام مدت میخواد سر در بیاره و نمیتونه .شایدم میتونه و به رو خودش نمیاره  !!! میگه باید از رویا بیای بیرون همین که شعر میگی میری تو رویا . اما اینجوری نیست ( دروغ میگم؟)  منم سریع میگم دیگه نمیخونم شعرامو برات . اونم میگه ببین زود منفی میگیری !!! (راست میگه؟)

من یه روزی خیلی قدرتمند تر از این حرفا بودم اونقدر که اگه حرفی زده میشد امکان نداشت بهش عمل نشه .اما مامان میگه سست شدی راست میگه .جوابی ندارم که بهش بدم ... .

به هیچکس جوابی ندارم که بدم ! یه روزی پشیمون میشم که چرا این روزامو اینجوری گذروندم و اون روز یه افسوس باقی میمونه و حسرت ... . چه قدر مسخره ! با علم به دانایی کار خودمو میکنم . این چه نکبنی بود که زندگیه منو گرفت ؟ هان ؟

خدایا چند تا دوسم داری؟

_ شاید تو الان تو دلت ناراحت شی از حرفامو بگی که من دارم بهت میگم بچه بازی در آوردی .اما بعدا که بزرگ شی میفهمی .

_ نه نمیشم .ناراحت نمیشم به خدا ( وجدی میگم .از ته دلم میگم که ناراحت نمیشم !)

خوابمو تعریف میکنم براش و تو چشماش پر اشک میشه ... منم تو دلم خون گریه میکنم ... .

باز جمعه اس .جمعه ای که ... . اون الان داره چی کار میکنه ؟ انقدر دلم تنگه براش ... .

خدایا چندتا سوال دارم ازت ؟ کی جوابمو میدی ؟ نه اصلا جوابمو میدی؟ همیشه که دادی ... . حالا شب ازت میپرسم . راستی خدایا منو چندتا دوست داری ؟

داری میشی یه فکر .یه رویا برام . نه دیگه چیزی نمیگم !

گریه دارم .گریییهههه ... .

مرو ای دوست ...

مرو از دست من ای یار ...

که منم زنده به بوی تو به گل روی تو ...

مرو ای دوست ...

بنشین با منو دل ...

بنشین تا برسم مگر به شب موی تو ...

تو نباشی چه امیدی به دل خسته ی من ...

تو که خاموشی...

بی تو به شامو سحر چه کنم با غم تو ...

چه کنم با دل تنها ...

که نشد باور من...

تو و ویرانی ... خاموشی ...

کوهم اگر چه کنم با غم تو ...

چه کنم با دل تنها ...

چه کنم با غم دل ...

چه کنم با این درد...

دل من ای دل من ...

 

چرا چراها انقدر زیاد شدن ؟

چرا انقدر داغونم ؟

چمه ؟ چت شده دختر ؟ تو باید مقاوم باشی .پس چته ؟

نمیدونم.

دیشب خواب دیدم منو به عقد پسر خالم در آوردن.  انگار اون خوشال بود .یعنی خیلی عادی بود . منم خیلی معمولی بودم . فقط تو فکرم با خودم میگفتم پس اون چی  ؟ اون چی شد ؟ من نمیتونم اندازه اون اینو دوست داشته باشم. پشیمون بودم که چرا گفتم آره !!! پسر خاله ی بیچاره کجا و من کجا .اون اون سر دنیا . من اینجا . نمیدونم چرا اون حالا تو خواب ؟ شاید چون یه زمانی فک میکردم دوسش دارم .الانم دارم اما نه مثل بچگیام .الان فقط یه پسر خاله ی خوبه . اما چرا اینجوری شده ؟

اون کجاس  ؟ اون الان کجاس ؟ چرا تنهاییشو جاودانه کرده ؟ چرا میگه بد شده و یاد گرفته خوب نباشه ؟ چرا اون باید اینجوری سر راه من قرار میگرفت ؟ ؟ ؟

بارونو که میبینم .ابرا . آسمون .درختا . برگا .سبزا .زردا . همه و همه همش وهمش .جلو چشممه . دلم میخواد بمیرم دوباره . خجالت میکشم . نمیدونم برای چی ؟ احساس مرگ میکنم  .اولین بارم نیست با این آشنام . حس بدی نیست قشنگه .

از دیروز صبح ضربان قلبم خیلی شدید شده .انقدر که نبضم با لمس کردن گردنم کاملا مشخصه ! بیچاره مامان . دلم براش میسوزه . چرا اینجا دیگه کسی به روی خودش نمیاره که من اونو دوست داشتم. چرا من دیگه حرفی ندارم از اون برای مامان بزنم ؟ چرا این چند روزه همه چیز برام چرا شده ؟ چرا اینقدر چرا ؟ ااااااااااااااااه ه ه ه ه ه ... .

ساده بگویم ...

ساده بگویم...

ساده بگویم .نگاه زاده ی علاقه است .

اگر دوچشم روشن عشق به تو نگاه کند

دیگر تو از آن خود نیستی.

 

زمان میگذرد و زمانه نیز هم.

کودک می شوی.

جوان هستی و جوانی نمی کنی.

می گذری . پیر می شوی .می مانی.

باز هم ، مشل همیشه در پی گمشده ای هستی

که با تو هست ونیست !

باز در پی آن علاقه پنهان،

آن نگاه همیشه تازه هستی .

باز آن دو چشم روشن عشق را در غبار بی امان

زمان جست وجو می کنی .

غافل از آنکه او دیگر تکه یی از تو شده ،

سایه یی خوش بر دل تو .

 

گوشه گوشه ی این دل خراب ،

سرشار از عطر نگاه توست عزیز دل !

                                                      م.م