زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

ما با اینها سفر نمیرویم !

خیلی خاله زنکی بود ... اصن دیگه مهم نیست ... از ذهنم پاکش میکنم !!!

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:47 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

معلومه خیلی عصبانی بودیا ... یه جورایی می فهمم چی گی بعضی از فک و فامیلا (البته اونهایی که فامیل سببین!) خیلی رو اعصاب آدم راه میرن ... حالا چون شما هم دختری بیشتر به این چیزا توجه می کنی و ناراحت میشی.
منم با این جور فامیلا مشکل داشتم و الان تنها راهی که پیش گرفتم قطع رابطه بوده باهاشون که شما نمی تونی همچین کاری بکنی، زن دایی آدم هر چقدر هم بد باشه آدم نمی تونه از موجود باحالی مثل دایی دل بکنه!

در کل بیخیالی طی کن و سعی کن کمتر باهاش سرشاخ بشی یا به قول دیگه سعی کن کمتر با همچین آدم لج دراری رو در رو بشی ...

نمی دونم آدمهای بیخود چرا خلق شدن؟! البته شاید خودم هم از دیدگاه دیگران جزء همین آدمهای بیخود باشما!!!

بهر حال زیاد فکرشو نکن ... سعی کن از همه چی لذت ببری (میدونم الان میگی اگه بذارن!)

دلت شاد

سلام
آره خیلی...میدونی وقتی ببینیش با خودت نمیگی ان چه دیوییه ! قلا که حتی در همین حدم اینجوری نبود خیلی خوب بود ... نمیدونم چی شده ... یعنی من که به این نتیجه رسیدم که یکی بهش آموزش میده ! بعد ۷ -۸ سال یادش افتاده خواهرشوهر داره !!!! اونم اینا ... اگه اینا هم براش ادا اصول داشتن دلم نمی سوخت اما اینا دیگه آخرشن !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد