امروز مامان و مامانیو خاله میخواستن برن سفره ابولفضل . منو آزی هم اونا رو رسوندیمو بعدشم ددر دودور ... میخواستیم دوستان رو هم ملاقات کنیم که نشد (حتما صلاح نبوده اون موقع ! ) مام به عنوان مانتو خریدن رفته بودیم بیرون !!! اما دریغ از این که یه بار پیاده بشیمو و بریم یه مانتو فروشی رو ببینیم فقط ! (به حر حال این چیزا حس میخواد که ما نداشتیم !!!) مام رفتیم میرداماد ذرت خوردیم از اونجا هم رفتیم شهرک یه چند تا دور زدیمو یکم آقای پلیس دیدیم دیگه شب شده بود اومدیم خاتون شم خوردیم ... بعدم زنگیدیم به اینا که گفتن تموم شده سفرشونو مام راه افتادیم بریم دنبالشون یه دوباره یه دورم تو دولت و پاسداران زدیم بعد رفتیم دنبالشون ... خلاصه که آزیه بیچاره از کت وکول افتاد انقدر رانندگی کرد ... منم هی چرت وپرت گفتم خندیدیم !!! ولی کلا خوش گذشت بهمون ... دیگه خسته ام حوصله نوشتن ندارم !!! تا بعد ...
پس حسابیییی خوش گجذشته خانوووومی :*
آره ... مام خلیم دیگه مجبوریم یه جوری خودمونو دور کنیم بعضی وقتا از این دنیای لعنتی !
سلام ...
همین شماهایید که با مصرف نا به جای بنزین باعث میشید که بیان سهمیه بندی کنن و ما عیالوارها از کار و زندگیمون بمونیم!!!
خارج از شوخی فکر می کنم زندگی کردن یعنی همین! گشتن و چرخیدن و گفتن و خندیدن! و حتی ذرت خوردن ...
حتما قسمت نبوده و صلاح کار توش نبوده ...
آخ اگه بدونی ... یعنی کلمون کنده شده سر اسن بنزینه !
ولی من فک نمیکنم ! خیلی این زندگی کوچیکه !
حتما ..
سلام دوست عزیز خسته نباشید مخواستم اگه مایل باشی با شما تبادل لینک کنم من منتظر جواب شما هستم با تشکر به وبلاگ من حقیر هم سربزنید هر چه بخوای هست
سلام ممنونم از پیشنهادتون وبلاگ جالبی دارین اما من موافق نیستم ... شرمنده .
سلام دوست قدیمی
خیلی اتفاقی اینجا رو پیدا کردم
از رو اسم وبلاگت یادم امد که قبلا اینجا امده بودم!
چقدر تغییر کرده !
به هر حال امیدوارم موفق باشی
الله حافظ!
سلام
چه تغییری؟ من که کاریش نکردم !
ممنونم.
کجایی تو؟
خونه بابابزرگم بودم ((: