زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

خانه ی پدربزرگ (۲)

منزل خاله جان هم مثله همیشه بسیار بسیار خوش گذشت . از اونجایی که ماهان فردا ظهرش پرواز داشت به سمت محل کار ، آتی و ماهی تا پاسی از شب منزل ماهان خان اینا تشریف داشتند . (اصلا فکر بد نکنید که ما خانوادگی دلخور میشویم ) طفلکی ها تا 12 شب برای ماشین نوار ضبط میکردند و ساعت 1 بود که به خانه رسیدند ... ما هم تا 12 نشستیم که با اینها شام بخوریم هر چه صبر کردیم یدیم نه انگار که قصد اومدن ندارن .مام که قیاقه امان به سان گچ شده بود بالاخره غذایمان را خوردیم ... از خوابمان بگوییم که چگونه همه را بیچاره کردیم ... خب عروس و داماد نو که در اتاق آتی آزی خوابیدند .. من و آزاده هم روی تخته خاله جان اینها . عموی بیچاره وسط پذیرایی و خاله ی عزیزم روی زمین پایین تخت ... (خب من چی کار کنم ... گفتییم بهشون که ما تو حال میخوابیم گفتن نه خودشون !) یک جا هم نصفه شب بیدار شدم دیدم آزی حالت نیم خیز شده و بهم چشم غره میره ... انقدر ترسیدیم در ان تاریکی که زهله ترک شدیم ! خالاصه نگاهی به او کردیم و بعد نگاهی به خودمان دیدیم دستمان تا بازو روی بالشتش است ... بابا این اخه این همه خشانت داشت ؟؟

صبح که از خواب پاشدیم 10 12 تا میسکال داشتیم ... باور کنید من شب قبلش برای نوشی اس ام اس زدم که من فردا نمی ام باشگاه ... اما گویی به دستش نرسیده بود و کلی سر قرار علاف ما شد بود !!! بابا این کبوتر های نامه رسان قدیم صد و بیست برابر بهتر و سریعتر از این اس ام اسهای امروزی بودند ... خودم هزارتا نامه را آن زمان ها سه سوته با این کبوتران به دست صاحبانشان رسانده بودم !!!!

صبح تا عصر هم کارهایی کردیم که دوست نداریم بگوییم ... تازه بعدش هم دوس نداریم بگوییم... دیگر ادامه دارش نمیکنیم .ما جنبه ی اینجور ادامه بازیها را نداریم .زودی کم میاوریم ... همیشه هم که رو مود نیستیم که بنویسیم... تازه یه خبر خوب بدم که اگه تا چند روزه دیگه افکارم به نتیجه نرسه درب اینجا تخته خواهد شد ! خواهش میکنم هیچ اصرار نفرمایید که ما وقتی میخواهیم کری بکنیم کروکور میشویم و حرف هیچ کس درونمان اثر ندارد ... خب ما هم اینیم دیگر ... اخلاق خوبی نیس اما ما داریمش چه میتوان کرد ؟؟

نظرات 3 + ارسال نظر
آرش یکشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:54 ب.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

سلام
اولین بار هستش که به وب لاگت میام
با زبون ساده و خیلی قشنگ می نویسی بهت تبریک می گم
موفق باشی

سلام .
خوش اومدی .
ممنونم. اگه بازم بنویسم !!

محیا دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:58 ق.ظ http://mahighermez72.blogfa.com/

هه!طفلکی چقدر علاف شده!
دعوتی بازی آیدا جونم!البته اگه قبلش کسی دعوتت نکرده باشه... :))

چی بازی؟؟ بیام ببینم !

یلدا(جینگیلی) یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:00 ب.ظ http://www.fingilijingili.blogsky.com

اینم دومیشه که یه جورایی قالب مطالبش طنز گونه ی و با یه دوست همکاری می کنم . فکر می کنم میشناسیش. بیا ی حتما
منتظرتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد