زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

بازی !

اتفاقات مهم زندگیتون که باید بهش اشاره بشه کدوما هستن؟

اول از همه دوس دارم عاشق شدنم رو بگم که واقعا نمیدونم چی شد که اینجوی شد ... اما خب هنوزم برام خیلی مهمه و حداقل توی دلم هست ...

دیگه اینکه پاره شدنه پرده ی گوشم تو سنه ۱۵ سالگی که واقعا عذاب اور بود و خیلی منو رنجوند اما خب خوب شد ... (الانم چون به شدت گوشم درد میکنه به فکرش افتادم وگرنه فک نمیکنم به ذهنم میرسید الان !!!)

دیگه چیزه دیگه ای که اونقدر مهم باشه به ذهنم نمیرسه !

 

 

اتفاقات مهمی که بهشون اشاره نشه خیلی بهتره!

فوت بابای گلم که بدترین اتفق زندگیم بوده و خواهد بود ...

 

و ترک کردن کسی که با تمام وجود دوسش داشتم شاید به خاطر یه سری بچه بازی !

 

خلاصه ای از اخلاقتون به اضافه ی شخصیت که باید بهش اشاره بشه؟

والله چه عرض کنم ؟ بنده آدمی هستم دو شخصیتی شاید هم ۴ یا ۵ شخصیتی ! به هر حال آمی با شخصیت های متفاوت ... کلا توی خونم با بیرون خونه کلی متفاوتم ... یا با خیلی از آدما !!! در اصل با هرکسی همون رفتاری رو دارم که دوست داره داشته باشم ... (البته بعضی جاها هم میشه که اینجوری نشه و اون زمانیه که بنده دلم نخواد !)

کلا توی خونه بیشتر به یه آدم سرکش و طغیانگر و بعضی وقتها زورگو شبیهم . در صورتی که توی اجتماع خیلی متواضع و فروتن برخورد میکنم ... (البته  هم این فروتنی باعث نمیشود که به کسی اجازه ی سواری خواستن بدهیم !) خلاصه انقدر میتونم متفاوت باشم که به قول بچه ها حتی صدام هم در برابر افراد به کلی عوض میشه !!! (تا حالا باید فهمیده باشید که من چه ادم خطرناکی هستم ! )

اما با تمام ین اوصاف مهربونیای خاص خودمو دارم و خیلی هم دلسوز هستم ... اما اینم باز از رک بودنم کم نمیکنه !!!

وقتی عصبانی میشم واقعا مه یه شیر غران میمونم که کسی جلو دارم نیس ! تو این مواقع باید خیلی مواظب خودتون باشین ! اما وقتی عصبانیتم فروکش میکنه به شدت پشیمون میشم ... اما دیگه اون موقع کار از کار گذشته و بنده گند زدم به همه چیز ! به خاطر همین مساله خیلی جاها ضربه خوردم ... (تا حالا که خیلی رو خودم کار کدم نتیجه بخشم بوده .. امیدوارم بعد از اینم باشه !)

دیگه اینکه آدم پررویی نیستم اما کم رو هم نیستم !!! اما در حال حاضر اعتماد به نفس خوبی ندارم ... و این به خاطره نداشتن انرژیه کافی ایه که باید داشته باشمو ندارم !!! (امیدوارم هرچه زودتر دارا بشم  )

دیکه اینکه واقعا مثه یه شیر تنبل میمونم. که ترجیه میده تو سایه یه درخت لم بده و به فکر فرو بره تا اینکه بخواد دنبال یه شکار بدوئه ... کلا فکر زیاد میکنم و به احساساتم بیشتر از عقلم اهمیت میدم (که این خیلی خوب نیست ! یعی اصن خوب نیست ! رو اینم کار میکنم ... مطمئننا درت میشه !)

دیگه خیلی نوشتم ... بسه ...

 

 هنر پیشه ای را برای ایفای نقش خودتون انتخاب می کنین ؟

وای من عاشق هنر پیشگیم و مطمئنم که اگه اطرافیان اجازه میدادن حتما موق بودم توی این کار ... از دوره ی راهنمایی علاقه ام رو حس کردم ... اما هیچ وقت بهم اجازه داده نشد ... یعنی تنها مخالف واقعی مامانم بود ... بابام خیلی ناراضی نبود ! اما منم خیلی اصرار نکردم ... اما خب خیلی دوست داشتم کلاس برم ... خلاصه این گذشت و ما رفتیم دبیرستانو باز هم اون حس توی وجودمون موند ... چند بارم ه زبون آوردم حتی قبل از تعیین رشته اما مامان جان نذاشتن ... چند بارم برای تست بازیگری خواستم برم که بازم نذاشتن !! چند وقت پیشا در موردش حرف میزدیم خونه ی باباییم بودیم. بابایی به مامانم گفت چرا نذاشتی بره ... اونم شروع کرد که اره جو بده و فلانه و از این چیزایی که همه میگن دیگه ... بابایی هم یه اخمی کرد به مامانمو گفت کسی که ذاتش خوب باشه هر جا که باشه خوب میمونه و اینکه آدم خوب و بد همه جا هست حتی تو خیابون که راه میری ... پس این اصن حرف منطقیی نیست !! خیلی خوشم اومد دلم میخواست بپرم یه ماچه گنده بکنم بابایی رو ... اما مامانی هم مثه مامانمه ... تازه بابایی اون موقع ها  تو چند تا تاتر معروف بازی کرده کتابشم داره ... اا دیگه مامانی نذاشته ادامه بده ... وگرنه فک کنم الان به جای اینکه بشینه روی مبلشو به قول خودش انقدر دیوارو نگاه کنه تا سوراخ بشه توی هالیوود بود !!! آخه اگه بدونین چه فیلمیه ! منم فک کنم به اون رفتم !!! به هر حال من دوست ندارم نقشمو کسی بازی کنه ... فک کنم خودم بهتر از همه بتونم بازی کنم !!! (چه اعتماد به نفسی واقعا ! کی بود اون بالا از فقدان اعتماد به نفس صحبت میکرد ؟ فک کنم یکم مخش تاب برداشته بوده بیچاره  !) ولی خب محمد همیشه ادای منو خیلی خوب در میاره اما حیف که خواهرم نیست !!!

ز محیا جونمم خیلی خیلی تشکر میکنم که منو دعوت کرده بود به این بازی ..

 

پی نوشت : همین الان(۸:۳۰) از دکتر اوومدم ... مامان عصری وقت گرفت رفتیم بیمارستان مروستی (بیمارستان گوش و حلق و بینیه !) گوشم داره میمیره از درد ! دیگه تو خیابونم از درد گریه میکردم ! دکی گفت عفونت کرده ! به جز گوشم فکم و گردنم هم خیلی درد میکنه شچم چپم هو داره از حدقه میزنه بیرون !!! کلی قطره و آنتی بیوتیکه قوی داده بهم . چهارشنبه هم باید برم شستشو بدتش 1 دیگه از شستشو میترسم !! خیلی این گوشمون حلالزادس ها ! بی جنبه تا ظهر دو کلوم ازش حرف زدیم خودنمایی کرد دوباره ! تو رو خدا دعا کنین من دیگه حوصله درد و رنج ندارم ! اصن کی گفته درد دندون بدترین درده ؟؟ اونی که گته تا حالا گوش درد نگرفته !!! دارم میمیرم مامان !!! (چه قدر کعلی شدم ها ) کعلی رو اینجوری مینویسن حالا ؟؟؟ من بلد نبودم اگه غلطه شما درستش کنین !!! حالا بدبختی اینجاس که نه میتونم بخوم نه بخوابم همه این کارا دردشو بیشتر میکنه !!! این کارارو که نمیتونم بکنم. اگه اجازهبدین برم بمیرم ! با اجازه !

نظرات 3 + ارسال نظر
محیا دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:39 ب.ظ http://mahighermez72.blogfa.com/

اول اینکه خواهشمندم عسیسم!
دوم این که داشتم فک می کردم برادرتم می تونه باز یکنه!یه کم گیریمش می کنن می شه مثله دخترا!کاری نداره که!
بعدم این که...منم اعتماد به نفسم در حد باقالی پختست...
هنوزم می تونی ... هنوزم وقت هست اگه جدی دلت می خوای هنر پیشه بشی!مطمئنا موفق میشی...
آخرشم اینکه... هوارتاااااااااااااا بوسسس

اون باید اونوقت طنز بازی کنه ! دلقکه بچه ((:
ع نداره درست میشه !
اونوقت هم یه دوسته هنرپیشه داری (چشمک) من دوست دارم اما چه کنم که نمیشه !!!
قربونت برم بووووس .

[ بدون نام ] دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:57 ب.ظ

خواهش میشه!
بفرمایین!
D:
D:
D:
D:
D:
خمیزدندونه داروگر! p:

فرماییم وی نمیدونم چرانمردم!!!
خدا خفت نکنه که ما روخفه کردی (چشمک)

یلدا(فینگیلی) یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:57 ب.ظ http://www.ashke-bi-seda.blogfa.com

سلام زیتون خانومی
امیدوارم درد گوشت خوب شده باشه . من وبلاگ شما رو کامل نخوندم ولی ازش خوشم اومد . اگه به وبلاگ منم سر بزنی کلی ذوق میکنم . ادرس اون یکی هم برات می زارم . موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد