زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

شکستن

احساس پوچی میکنم ! انگار تو خالیم ! تازه روز به روز بیشتر میفهمم که چقدر تنهام ... واقعا تنهااااا ... همیشه با خودم گفتم نه نیستم ! ای همه دم دورو برمه اما نه ... داره بهم ثابت میشه که تنهام ... تو این یه سال اخیر خیلی تلاشا کردم ... تا حدودی هم موفق بودم ... حالا یه چیزه دیگه هم بهش اضافه شده ... باید به اینک عادت کنم ! به تنهاییی ... خیلی سخت نیت ...تا الانم همین بوده ... اما انکارش کردم ... شاید واسه دلخوشی ... خیلی سخته وقتی که باید ما باشی یه من باشی ... منی که خودت نخواستی اما ناخوداگاه از ما جدا شدی ... تازه فهمیدم اونی که انقدر دوسش دارم لحظه به لحظه فقط بدیای منو ضبط میکنه ! یعنی من واقعا انقدر بدم ؟؟ یه دنیا درد دارم ... یه دنیا فریاد ... یه دنیا اشکی که نباید ریخته شه !!! آخه مگه میشه من به جز اون کسیو ندارم ... اونوقت خیلی راحت به من میگه ... خیلی چیا میگه . گفتنی نیست ! اینی که میگم یه غوله بزرگ نیست ... اون کسیه که زندگیشو برای من گذاشته اما اما به چه قیمتی ؟! من امروزدوباره شکستم ... انگار اینشده کار هرروزم ... شکستنو شکستن ... دیگه نمیخوام چیزی بگم . حرافیه قشنگی نیست ! فقط دلم بدجوری پره ... از این دنیا و آدماش ... خدا جونم قربونت برم ... یه لطفی کن ... ما رو با خودت زودتر آشنا کن ... ما دیگه اینجا کاری نداریم جز غم دوریه شما ...

نظرات 5 + ارسال نظر
فائزه چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:49 ب.ظ http://myrealylife.blogsky.com/

تنها آمده ایم و تنها خواهیم رفت.
و در بیتوته بین این دو تنهایی،
تمام رویاهای خود را درباره با هم بودن، پیوند، عشق، خانواده، دوستان، باشگاه ها، ملت ها، کلیساها و سازمان ها خلق می کنیم.

به این جمله واقعا اعتقاد دارم
تنها امده ایم و ...

هومن جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:57 ق.ظ http://www.hoomy.persianblog.ir

دوباره عقب برگشتی...!و این خیلی بده

چطور میتونی از روی یه نوشته به من بگی کجا برگشتمو چی کار میکنمو خوبه یا بده !!!! ؟؟؟
خواهش میکنم اگر فقط میتونین قضاوت کنین کامنت نذارین !!!!!

سعید جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:49 ق.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

هممون یه جورایی تنهاییم. هر قدر هم که آدم دور ور برمون باشه بازم یه روزی میرسه که این احساس تنهایی برامون بوجود میاد ... هیچ وقت فکر نمی کردم تو از تنهایی بگی ولی حالا می بینم که هم دردیم ... درد بدیه. وجود منو که داره ذره ذره آب می کنه ... راه حلی هم براش بلد نیستم! چون اگه بلد بودم حتما اول برای خودم اجراش می کردم ...

امیدوارم که غم تنهایی تو دلت نباشه ...

سلام ...
آره هممون تنهاییم منم اگه تا الان نگفتم نمیخواستم ناله کنم ... اما دیگه نتونستم ...
فعلا که هست !

نوشی جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:37 ب.ظ

تنهایی بی تنهایی
پس یبارکی بفرمایید ما اینجا بوق تشریف داریم دیگه!
در باره ی مامانها هم که قبلا باهم صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که این مامانا همشون دستشون تو یه کاسس و کارهای جذابشون نسل به نسل ادامه پیدا می کنه
از حرف هومن هم اصلا خوشم نیومد مگه اون پیشت بوده که مراحل تغییر تحولاتتو ببینه؟!اون بدبختی که دیده منم من!

(:
اختیار دارین .
بهله عزیزم ! یعنی قراره ما هم همینجوری باشیم ...؟
منم خوشم نیومد !!!
آره عزیزم ... قربون تو برم که منو تحملیدی ...

هومن شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:31 ق.ظ http://www.hoomy.persianblog.ir

باشه درسته به دلایلی نباید اون کامنت و می گذاشتم..البته نظرم این بود ولی اشتباه کردم ..شایدم نظری کاملا اشتباه بود.به هر صورت ببخشید..

آره حتی اگه دلیلی هم نداشت نباید میذاشتی ... صد در صد ... خواهش میکنم ... به هر حال دیگه گفته شد و تموم شد ! مهم نیست . خب قرار نیست همیشه که آدم درست بگه بعضی وقتام اشتباه میشه ... مهم نیست .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد