زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

چرا چراها انقدر زیاد شدن ؟

چرا انقدر داغونم ؟

چمه ؟ چت شده دختر ؟ تو باید مقاوم باشی .پس چته ؟

نمیدونم.

دیشب خواب دیدم منو به عقد پسر خالم در آوردن.  انگار اون خوشال بود .یعنی خیلی عادی بود . منم خیلی معمولی بودم . فقط تو فکرم با خودم میگفتم پس اون چی  ؟ اون چی شد ؟ من نمیتونم اندازه اون اینو دوست داشته باشم. پشیمون بودم که چرا گفتم آره !!! پسر خاله ی بیچاره کجا و من کجا .اون اون سر دنیا . من اینجا . نمیدونم چرا اون حالا تو خواب ؟ شاید چون یه زمانی فک میکردم دوسش دارم .الانم دارم اما نه مثل بچگیام .الان فقط یه پسر خاله ی خوبه . اما چرا اینجوری شده ؟

اون کجاس  ؟ اون الان کجاس ؟ چرا تنهاییشو جاودانه کرده ؟ چرا میگه بد شده و یاد گرفته خوب نباشه ؟ چرا اون باید اینجوری سر راه من قرار میگرفت ؟ ؟ ؟

بارونو که میبینم .ابرا . آسمون .درختا . برگا .سبزا .زردا . همه و همه همش وهمش .جلو چشممه . دلم میخواد بمیرم دوباره . خجالت میکشم . نمیدونم برای چی ؟ احساس مرگ میکنم  .اولین بارم نیست با این آشنام . حس بدی نیست قشنگه .

از دیروز صبح ضربان قلبم خیلی شدید شده .انقدر که نبضم با لمس کردن گردنم کاملا مشخصه ! بیچاره مامان . دلم براش میسوزه . چرا اینجا دیگه کسی به روی خودش نمیاره که من اونو دوست داشتم. چرا من دیگه حرفی ندارم از اون برای مامان بزنم ؟ چرا این چند روزه همه چیز برام چرا شده ؟ چرا اینقدر چرا ؟ ااااااااااااااااه ه ه ه ه ه ... .

نظرات 7 + ارسال نظر
آوا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:00 ب.ظ

زیتون کوچولو
غصه نخور خانومی
بعضی وقتا به دوست داشتن شک میکنم!..شک می کنم که واقعا میشه عاشق شد؟!
اگه هیچ وقت نتونم کس دیگه ای رو دوست داشته باشم چی؟! اگه اون دیگه هیچ وقت بر نگرده چی؟!
می بینی...من پر از اگر شدم، تو پر از چرا...
کم کم خودمم یه احتمال شدم!
بی خیال خانومی...زندگی هنوزم جلو میره
بوس بوس

آره زندگی میره .اما مارم به زور با خودش میبره !
چقدر این چرا ها .اگرا .شایدا و نمیدونما بدن . من که انقد سست نبودم . چطور اینجوری آدم به هم میریزه ... .کاشکی میشد بی خیال بود آوا جونم.

شیما چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:29 ب.ظ http://www.shimarafibakhsh.blogsky.com

روزها رفت و گذشت
و در اندیشه بازآمدنت
لحظه ها طی شد و مرد
و نگاهم هر روز
باز هم با همه شوق
کوچه ها را پایید
هستیم لحظه دیدار تو بود
که تو با یک لبخند
می رسیدی از راه
در غروب غمگین
و ز راهی که شقایق می رست...
سایه ها راه مرا بگرفتند
و به من نعره زدند
که تو از راه نخواهی آمد
بعد از آن بی تو هنوز
نگه منتظرم
کوچه را می پاید
مثل آنروز که نیست
مثل آنروز که مرد!!!

خیلی قشنگ بود.
مرسی .

ایلیا شاملو :عصبانی و بی حوصله چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:57 ب.ظ http://mardikelabnadasht.persianblog.com



سلام
وبلاگت پر از زیبایی و سادگیه
از اشنایی باهات خوشحالم
تبادل لینک؟
اپم
منتظر

سلام
ممنونم .
منم همینطور .

ترانه پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:43 ق.ظ http://to-unja-man-inja.blogsky.com

بی خیال دخمل
پسر خاله رو بچسب D:
چرا دیگه پیش من نمیای ؟ منتظرتم

بیچاره پسر خاله !
الان میام .

ترانه پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:43 ق.ظ http://to-unja-man-inja.blogsky.com

راستی لینک بدیم؟

لینکم بدیم ... .

انار پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:02 ب.ظ http://love-hot.blogsky.com

سلام زیتون کوچولو
خودتو ناراحت نکن ....تو زندگی از این چراها زیاد میاد؟..
چرا دوست داشتم؟...چرا دوسم نداشت؟.....چرا . باز چرا...
فقط کفیه این چرا رو با اونی که گوسفندها تو دشت می کنن
اشتبهای بگیری نصف مشکلت حل شده...چشمک...
زیاد روش فکر نکن چون همش رفتنیه وجود انسانه که باقی میمونه...عزیزم تجربه دارم و کشیدم و می دونم چه حسی داری ولی بهتر از همه چی بی خیالی...
بای عزیزم

سلام عزیزم
میدونم .
اگه بی خیالی نبود که تا حالا مرده بودم !!

نیما دینگالیگا جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:04 ب.ظ http://dingaliga.persianblog.com

چراها همیشه زیادن...فقط بدیشون اینه که یه دفعه به مخ بیچاره آدم هجوم میارن و همه چیو خراب میکنن

آره ... آره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد