زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

پیاده رویییییییییی ...

الان که اینجا نشستم به معنای واقعی دارم میمیرم ! پام که دیگه نگو داغونه ! خسته ام هستم به شدت ! اها حالا چرا ؟ امروز طبق قرار قبلیی که با نوشی موشی داشتم ساعت 7 سر کوچشون که اوصولا بنده همیشه با 5 دقیقه تاخیر میرسم !و این دفعه مساله ی تاخیر واقعا جالب بود !

 آقا جان ما دیروز یه دونه نه دو تا سوغاتی خوشگله آمریکایی گرفتیم ! یه کفش گوگولی با یه کمربند از اینایی که مال روی پیرهنه همش پولک نقره ایه جلوشم دو تا اهنه که چفت میشه تو هم و روش یه عالمه نگین داره ... کفش عزیزم هم اسپورته سورمه ای با گلای آبی  ... خیلی با نمکه ! البته یه سری میخه نمیدونم سیخه چیه که توی یه کیسه بود اویزون بهش  !!! با یه چیزی که نمیدونم چی بود . ما کف این کفشرو نگاه کردیم دیدیم یه جاهایی داره مثه مهره که جای پیچ بود انگاری ( خب باباجان من دهاتیم نمیفمیدم که اینا چیه !) اما بعد فهمیدم ! خلاصه این میخهارو پیچ کردیم تو سوراخاش ( جللخالق یعنی واقعا من میخو تبدیل به پیچ کردم ؟! چه قدرتی !  )خلاصه که شد مثه کفش فوتبالیستا ! خیلی با حال شد .یکم رو فرش باهاش راه رفتیدم دیدم به به چه لذتی داره بعد در آوردیمش گذاشتیم اونجا (یعنی منظورم تو اتاقمه ) !

صبح کفشارو پوشیدم یه کم باهاش رو سرامیکا را رفتیدم دیدم خطرناک شد خدایا چرا اینا سره انقد گفتم نه بابا چیز خاصی نیست ! (خب واقعا هم نبود !) خیلی به صدایی که داشت توجه نکردم گفتم خب مطمئننا روی آسفالت که یه همچین صدایی رو نمیده ! آقا چشمتون روزه بد نبینه ! از پله ها هم با همون تلق تولوق رفتم پایین به امیده اینکه تو حیاط دیگه همچین صدایی رو نده ! اونم چه صدایی انگار 6 -7 تا کفش پاشنه میخی دارن با هم راه میرن !!! یکی دو تا نبود که هر کدوم از اون سیخ میخا یه صدا میداد . حالا فک کن با این وضع باید تمام اون کوچه ی خلوت بی سرو صدا رو هم میرفتم ا اون صداها . به خاطر همین مجبور شدم واسه دلخوشیه خودمم که شده یکم آروم برم بلکه صدا کم شه ... اما نمیشد که نمیشد ... خلاصه که آبرو نموند برامون !!! تا برسیم دم در تاسکی ... خلاصه که همین آروم رفتنمون باعث 5 دیقه تاخیر شد ! (تو رو خدا ببین واسه 5 دیقه تاخیر 2 ساعته دارم مینویسم !  )

حالا   از اونجایی که ما بشه های خوفی شدیم و نمیخوایم پولای زبون بسته رو واسه کرایه های وحشتناک تاکسی هدر بدیم با اتوبوس سفر میکنیم !!!! ( البته اگه شمام خواستین این کارو بکنین و هنوز پول تو جیبی بگیر هستین حتما اون مبلغ رو از مامان بابا جون بگیرین . حالا میمونه تو کیفتون دیگه . ما که خونمون کیف  من و مامان نداریم الیته با اجازه مامان هااااا ! ) خلاصه میگفتم دیگه با نوشی جان یه 10 دیقه ای پیاده روی کردیم تا دم در ایستگاه اتوبوس . تا رسیدیم سر اون کوچهه که میخوره به شریعتی یهو دو تاییمون نا خود اگاه رفتیم به سمت در سوپر مارکت بعد یهو یادمون اومد که نخیر ما رجیم تشریف داریم ! رفتیم تو ایستگاه نشستیم تا اتوبوسای تجریش اومد ... بهله مقصدمون تجریش بود ! خلاصه که 7 صب رفتیم تجریش و رسیدیم !! بعدش از اتوبوس که پیاده شدیم بنده انقدر صب آب و چایی خورده بودم که نیاز شدید به دستشویی داشتم !!! نوشی یهو چشمش خورد به یه تابلوی درمانگاه خصوصیه نمیدونم چی بود ! خلاصه من گفتم نوشی ما حالاحالاها اینجاییم بیا بریم ببینیم اینجا دستشویی داره !! خلاصه اومدیم بریم تو یهو آقاهه که نگهبانیه اونج بود گفت بفرمایین اینجا کاری داشتین ؟ منم یهو موندم ! منم که البته خجالت مجالت سرم نمیشه گفتم : ببخشین میخواستم ببینم اینجا دسشویی میشه رفت  ؟!!! اونم آقای خوبی بود راهنماییمون کرد که بریم !

خلاصه از درمانگاه اومدیم بیرون و همون کوچه رو رفتیم و یهرسری کوچه پس کوچه شد و رفت تو بافت قدیمی ! اینارو هویجوری رفتیم پایین دوباره اومدیم دست راست و خوردیم به شریعتی ! هنوز بالاتر از پل رومی بودیم !! رفتیم اونور خیابون و بعد هم رفتیم تو پل رومی اونم دست چب هویجوری رفتیم پایین ! هوا هم که خوب ، تو اون خیابونه پر درخت اصلا احساس گرما و خستگی نمیکردیم . رسیدیم به به جایی که خیلی شیب سربالاییش تند بود و باید اون یه تیکه رو میرفتیم بالا تا دوباره بریم تو شریعتی ! خلاصه به هر زوروزحمتی بود رفتیم دیگه ! بعدشم خوردیم به اون خیابونه که سرش یه پارکه بالای پل صدر (خب اسمش یادم نیست !) رفتیم تو پارکه با نوشی یکم تاب بازی کردیم و تازه ساعت 9.30 بود . همونجام که رو تاب داشتم لذت میبردم مامی جان زنگید که به من زنگ زدن از مدرسهباید برم جواب اعتراضارو بدم ! رفتی خونه برو مرغو بنداز تو قابلمه و نمیدونم این کارو بکن اون کارو بکن ! منم گفتم ok و یهو دیدم قطع کرد  . خیلی ازش تشکر کردم به خاطر رفتاردلنوازش ! اما خب نفهمید که ! 

دیگه پاشدیم رفتیم اون ور خیابون این (نان سحر ) هستش ! رفتیم نون روگن خریدیم و اومدیم که سوار اتوبوس بشیم . واستادیم تا اومد . خیلی هم شلوغ بود ! تمام راهو واستادیم ! البته واسه اینکه من خیلی بچه ی صادقی هستم بایدذ بگم یه ایستگاه مونده به پیاده شدنمون نشستیم . یه زنه نشسته بود اون جلو بعد هی آدم سوار میشد مام تقریبا نه دقیقا اون عقبا بودیم ! بعد هی زنه می گفت خانوما یکم برین عقب تر یکم دوستانه واستین شم سوارین از حال پیاده خبر ندارین ! خلاصه که همینجوری زر زد ! اعصابمونو ریخت  به هم منم که تو حال و هوای پیاده روی و اسکیژنو اینا اصلا دلم نمیخواست حالمو خراب کنم وگرنه قشنگ حالشو میگرفتم !!!! خلاصه که جانمون بالا اومد تو این اتوبوسه و فچ کنم تصمیم گرفتیم که دیگه با اتوبوس چی ؟؟؟ هیچی بازم میرویم !!! خدایی من بهم چسبیده دیگه حاضر نیستم پولامو بدم به تاکسی !

حالا فردا شاهانه تشریف میبریم ! با ماشین با مامیه نوشی میریم ! راااا حححتتت . حالا یه جای باحالی میریم که نمیتونم بگم الان کجا ! فردا که رفتم بهدش اگه حال داشتم میگم .

میخوام sims university  رو بریزم . تا آخرش ریختم تقریبا اما demon رو نمیتونم هر کاری میکنم یه کارایی داره که من نمیتونم قراره داچ فرد ( من به فرزاد داداش نوشزاد میگم داچ فرد !) بگه بهم که بریزم ! اما اونم ظهر که اومدم خونه خواب بود تا عصر ! عصرم من خواب بودم ! حالا هم نیست تا بیاد شبه که بعد من میزنگم بهش که بهم بگه . تازه فک کنم night life  و glamour life و family life رو هم بریزم ! خیلی عقشه  این بازیاش . من که اصلا احساس بزرگ شدن نمیکنم !!! تازه میخوام کوشولو شم  ! ولی اون روز مامانم گفت قبلا عاقل تر بودی ! بهم برخورد کرد حرفش !!! حتما راس گفته دیگه چمیدونم . خداییی خسته شدم انگده نبشتم !

قربونتون و قربون خودمو ... خداحافط

نظرات 5 + ارسال نظر
سعید چهارشنبه 13 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:40 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

سفرنامه مارکوپولو نوشتی؟! حالا دستت درد نکنه که با فونت بزرگ نوشتی چشممون صاف نشد!
مردم مایه دارن دیگه! سوغات از فرنگ براشون میرسه ... سوار اتوبوس میشن ... پیاده روی میرن ... :))
در کل خوبه، سعی کن از زندگیت لذت ببری ... ولی برام یه سوال مطرح شد! حالا لازمه آدم برا پیاده روی این همه راه بکوبه بره تا تجریش؟! همون دم خونه چشه؟ اینجوری ترافیک هم کمتر میشه! هرکی بخواد کار شما رو بکنه و یه اتوبوس برا پیاده روی را بندازه که شهر قیامت میشه!!!

دلت شاد ...

سلاین ...
خیلی زیاد شد میدونم !!‌ااااااا... بزرگ شد ! این بلاگ اسکای قاطی داره بابا من کوچیک مینویسم اینجا میبزرگه !!!‌
ما که سوغاتی زیاد میگیریم اما به مایه داری ربطی داره آیا ؟ :دی
باور کن لازمه !‌ به دلایلی که میشمارم براتون !
۱)روز اولی که همینجا پیاده روی فرمودیم داشتیم بالا میاوردیم از بوی گند دودو الودگی !!!
۲) بعدشم که آقا شما که دختر تشریف ندارین که بدونین وقتی تو خیابون را میری این مردا و پسرای حال به همزن هرزه چه جوری نگات میکنن و هزارتا چیز بهت میگن ( شرمنده از همه آقایونه خوب البته با اوناییم که اینجورین دیگه !!!)
۳) اونجاه خیلی خلوت تره پس از همه لحاظ آدم راحته دیگه ! (البته حالا که دیگه یه جای دیگه رو پیدا کردیم که شما خودت در جریانی که ! )
حالا راستی به نظر تو چند تا ادم اینجوری ممکنه وجود داشته باشه تو هر منطقه که حاضر باشه کله سحر پاشه بکوبه بره یه جایی که یکم خلوت و خوش آب وهوا تر باشه تا بورزشه !!!‌ از من بپرسی میگم هیچکی جز من و نوشی !!!‌
خلاصه که اینجوریه داداچ من ...
تو هم هم دلت هم خودت شاااااااااااااااااااااااد ...

رضا محمدی تبار پنج‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:32 ب.ظ http://nopi.blogsky.com

سلام
اگر دوست داشتید مطلبی را که در مورد زیتونه در وبلاگم نوشته ام بخوانید

ممنون ...

پنجــــــــــــــره پنج‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:59 ب.ظ

دلم گرفته آسمون
از خودتم خسته ترم
تو روزگار بی کسی یه عمر که در به درم

به خدا دیگه دل گرفتنم فایده نداره !!!!
راستی تو که پنجره ای چرا در نداری ؟

پنجــــــــــــــره شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:14 ق.ظ

در داشتم ولی یکی اونو کند و باخودش برد.کسی هم نیست که دوباره دری جدید برام درست کنه

آهاااااا ... که اینطور !

فاطمه شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 ب.ظ http://shaghayegh-e-vahshi.blogsky.com

سلام خانوم راحت شده از کنکور :)
چه طور مطوری رفیق قدیمی؟ ما بازم برجشتیم :دی یعنی دوتایی با هم برجشتیم :پی
اااااااااااا.....تو ام سیمز بازی که عینهو خودم!!!! آیدا من همش رو دارم! محشرهههههه!منم همیشه بازی میکنم و همه میگن کی بزرگ میشی :دی ولی توجه نکن.من اون روز که کنکور دادم تندی نشستم پای کام و تمام عقده هام رو سیمز بازی کردم. انقدر بازی کردم که حالم دیگه بد شد. :)
لینکت رو گذاشتم بازم دختر جان
بیا پیش ماااااااااا
:*
بوس بوس

سللااااااااااااااااااااااااااااااممممم
چهطوری جیگر ؟؟ دلم برات تنگیده بود ...
مبارکه دوباره ....
آره منم خیلی بازی میکنم اما همشو بریزم دیگه میهنگه کامی جونم که ... ولی خیلی باحاله یه دنیای دیگس ... منم پریشم تا ۳ نصفه شب نشسته بودم داشتم میمردم دیگه ...
لینکت میکنم حتما برم ببینم چه کردی ...
بووس . بوس .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد