زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

خوشحالم

سلام سلام

نمیدونم خوشحالم یا ناراحت  ؟ دلم گرفته یا باز شده ؟ یکم قاطیه بیچاره اما خب فکر میکردم دیگه خبری نخواهم داشت ازش اما دیشب یه عالمه چیزای جدید دیدم و یه عالمه عکس ازش ... فکر میکنم بهتره خب تو کارو درس و ...  . چهره اش باز شده بود ... از اون حالت دپرسی خیلی بهتر شده بود ... منم خوشحالم براش خیلی خوشحااااااااااااااااااااااااااااالم . اما یکمم غم دارم که چرا حتی دیگه باهاش حرفم نمیزنم . اون نمیخواد دیگه میدونم.... خیلی بچگی کردم ... خییییییللللللیییییییییییییییییییییییییییی ...   .  یه چیزایی تو فکرم هست که ممکنه در آینده عملیش کنم ...   اما اخه اون داره زندگیشو میکنه ... دو تا زندگیه کاملا جدا ... تو تا راه مختلف ... ممکنه یه جایی این راها یه جا به هم برسه ؟؟؟  حتما اون میگه نه نمیرسه ... ولی من حاضر بودم بزنم تو خاکی تا برسم به راهش ... میدونم بچگی بود ... بچگی کردم . . اما هنوز قلبم بدجوری میزنه وقتی میبینمش ( البته عکساشو) حتی وقتی اسمشو تو دلم تکرار میکنم قلبم تو دهنمه .. . . نمیدونم این کشش از کجا اومده ... از اون چشمای خسته ... از اون دل شکستش ... نمیدونم ... نمیدونم...  . اما خوشحالم حداقل احساس میکنم بهتره ...  این خیلی خوبه ... اون همیشه خوب باشه منم خوبم ... دارم بال در میارم  ... خیلی نا امید شده بودم ... فقط باید حواسم باشه این سه ماهم تو خاکی نزنم راهمو برم ... میرم چرا که نرم ... من که الان خوشحالم ... نگرانم نیستم ... منم میخونم ... اونم داره همین کارو میکنه ..داره گذشته اش رو جبران میکنه ... به نظرم چقدر بزرگ تر شده بود ...  بزرگ بود  اما خب قیافش تغییر کرده بود شاید واسه همون شادابیه توی چهرش بود ...  دعا میکنم بهتر از این بشه ... .اما واسه مامان نگفتم  . آخه شاید ناراحت شه . میدونه که من دوسش دارم هنوزم  ام خب دیگه چی بگم ... . گریم میگیره ... دلم میسوزه ... اما همون دیشب به آزی گفتم ... یکم دعوام کرد که نکن این کارارو حالا وقتش نیس ( آخه دیشب یهو دپرس شدم ... اما حالا نه خوبم ... ) ولی آزی خوب منو میفهمه ... . خیلی مهربونه ها .انگده دختر خاله ی خوفیه . آتی هم همینطوریه اون خب دیگه خیلی بزگتره ازم حدوده نه سال  آزی هم شش سال فک کنم بزرگتر هست ...  . ولی دوتاییشون ماهن ...    از صب کلاس بودم اودمم نمیدونم چرا نشستم پای تی وی به جای استراحت الان هم خوابم نمیادا اما مغزم خسته اس اینجام باید مینوشتم  یه نبم ساعتی استراحت کنم بشینم بخونم یه خاکی بریزم تو سرم ! محمد و مامان با محمد رضا ( پسر خالمه) و خاله فریده دارن از خونه بابایی اینا میرن گمرک محمد دوچرخه بخره ( فک میکنم 8 ماه یه بار یه دوچرخه عوض میکنه این بچه پررو  ) البته ایندفعه از عیدیای خودش داره میخره . کلا بچه  مقتصدیه  !!! کاش منم یکم یاد میگرفتم البته امسال یکم آدم شدم بیشتر عیدیامو دادم آزی برام نگه داره میگه بیا برو بذار تو حسابت اما من میخوام خرجش کنم اما ایدفعه قلمبه بدم بره ... نیدونم ... حالا مونده هنوز بازم هس ... ببینیم اخرش چقدر میشه ...سرشو یه جوری به سنگ میزنیم دیگه ...

خب من مثه اینکه خیلی خوشحالم .. دیگه برم ... قربان شما ...

نظرات 7 + ارسال نظر
سعید دوشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 09:50 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام سلام ...

ما که آخر نفهمیدیم کیو دیدی! ولی بوی عشق و عاشق می داد :پی! خلاصه از من حقیر سراپا تقصیر داشته باش که حواست رو در این زمینه جمع و جور کن! منم بشم آینه عبرتت! به خدا منم روزی واسه خودم کسی بودم الانم رو نگاه نکن به فلاکت افتادم!!!

آخی... تو عیدم کلاس داری!؟ یادش بخیر سال ۸۰ عیدش قرنطینه بودم! فرستاده بودنم اردوگاه که درس بخونم ...

قدر این داداشی مقتصد رو بدون! بعدا شاید به کارت بیاد! از ما گفتن بود ...

در ضمن خوشحالم که خوشحالیییییی ...

دلت شاد .

سلام
آره درس فهمیدی ...
نمیشه !!! ینی نمیشی آینه ی عبرتم ... اگه زودتر میشناختمت من شاید این حرفو بهت میزدم !!!
ما خودمان رنج کشیده ایم آشناییم عزیز ...
نه بابا اونم هیچی ازش در نمیاد ...
ممنونم ...
دل تو هم شاد ... موفقم باشی . عیتم دوباره مبارک :دی

میم مثل .... سه‌شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:30 ب.ظ

ناز نفست
بابا حال کردم
سال نوت مبارک

نز نفسم ؟ مگه چیزی خوندم من اینجا !
سال نو شمام مبارک.

ژ یگولو سه‌شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:30 ب.ظ

سلاممممممممممممم ایدا جان...

خوبی؟؟؟

چه خبرا..حالت بهتره...؟

خوب باشی و خوش...فعلا...

سلام
ممنونم . خبر خای نیست الان درسه و درس دیگه !
ممنون .بای .

میم مثل .. سه‌شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:40 ب.ظ

یادم رفت بگم(شرمنده)
لینک خدا را نداری
خیلی کاریش دارم
ip من را میبینه جواب نمی ده
اگه داری برام بفرست
قربانت

نه ندارم !!!‌یعنی دارم اما دست من نیس که بهت بدم باید خودت پیداش کنی ...

میم مثل ... سه‌شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:51 ب.ظ

بابا ما هم شکست خورده ......ایم
هم درد...........
اما!!!!!!!!!!
امیدوار و عا..........................شق

آره امیدواری خیلی خوبه ...

گواش جمعه 10 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 09:22 ب.ظ http://guash.blogsky.com

زیتون خوبم خوش‌حالم کردی که سر زدی. من قبلن هم یکی از یادداشت‌هات رو خونده بودم دوست خوبم. بازم بیا پیش من عزیزم. راستی اگه دلت می‌خواد بکشی... پاشو و یه تیکه کاغذ پیدا کن:دی

ممنون عزیزم تو هم منو خوشحال کردی .
چشم حتما.
کاش میتونستم...

نگاه مست دوشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 ق.ظ http://www.jonoon-e-javid.blogspot.com

جالب بود ...

ممنون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد