زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

قروقاطی

چه قدر بعضی از آدما ... واقعا .   (جای خالیو هرچی دوست دارین پر کنین فقط سعی کنین فحش باشه ! )

آخه من نمیدونم به تو چه که اونا چی کار میکنن . حالا چون همش میای و میری خونشونو باهاشونی فک میکنی دیگه هرچی تو بگی باید گوش کنن؟  . ( اینچوری خودتو مخاطب قرار دادم که غیبت به حساب نیاد   !!! یعنی دارم به خودت میگم اینجوری دیگه  ! ) آخه من نمیدونم زن گنده تو واقعا یه چیزاییو در نظر نمیگیری . نمیگی اون بچه ناراحت میشه وقتی تو این حرفو میزنی . من که نمیدونستم . نگین دیشب برام تعریف کرد .خوب شد برام تعریف کرد . بعدشم که با محمد و مهدی رفتیم بیرون .من تو ماشین  داشتم از همین دخالتای بیجای شما حرف میزدم که مهدی یهو با بغض همون کاریو که اون روز کرده بودیو وحرفی که زدیو ( همونی که نگین برام گفته بود .شاید نیم ساعت قبل ! ) برام گفت  . من اصلا خشکم زد  .نه به خاطر کار شما . این کاراتون که عادیه واسه ما دیگه !! تازه نگینم که گفته بود برام. به خاطر حالتی که پسر بیچاره داشت و حداقل یک ماه از موضوع گذشته بود اما اون اونقدر با ناراحتی برام تعریف میکرد که منم بغض گلومو گرفته بود و خجالت زده بودم .(به جای تو !) اصلا دهنم بسته شده بود . مهدی گفت فک کرده این حرف خود نگین ایناس که تو خونه میزننو حالا از زبون تو میشنوه . اما من بهش گفتم که اصلا به تو ربطی نداره .و گفتم زیاد خودشو ناراحت نکنه . ببین عزیزم واقعا به تو مربوط نیست  . میدونم محمد همون شب بدجوری حالتو گرفت ما هم دعواش کردیم که این چه کاری بود . اما واقعا هممون ته دلمون خنک شده بود . میگن حرف راستو از بچه بشنو همینه ! محمد وقتی دیشب واسه مهدی تعریف کرد که چی کار کرده مهدی هم خوشحال شد اما گفت که خب محمد جان تو هم خیلی تند رفتی .البته بچه به تندیی که تو میری نرفت . ولی من که خوشم اومد . به هر حال اونا خودشون خانواده دارن . خانوادهاشونم بلدن تصمیم بگیرن براشون و به تصمیم خودشون هم احترام میذارن . پس هیچ جای دخالتی نیست .تو فقط یه دوستی نه اینکه چون دوستی نمیتونی چیزی بگی .ما هم که فامیلشونیمو خیلی بهشون نزدیک هستیم اجازه نمیدیم به خودمون که دخالت بیجایی بکنیم . چرا؟ چون اونا خودشون عقل دارن .خانواده دارن و خودشون میدونن چی کار میکنن . اصلا من نمیفهمم تو چی کار داری به این پسره .اونم پسر به این خوبیو گلی که تو این زمونه واقعا کمه  !! ببین به هر حال سعی کن یه تغییری تو این اخلاقت بدی. چون داری عمه ی منو و بچه هاشو آزرده میکنی . مفهومه حرفام که اینشالله برات نه ؟ 

فک نکنم چون اینجارو که نمیخونی  . چه کنیم حالا ما ؟ دوستان شما نظرتون چیه ؟ من اینارو به صورت یک نامه بدم خدمتشون که بخونن یا باهاشون حرف بزنم ؟ یا اصلا به من چه ؟ کدوم گزینه بهترینه آیا؟  

آخه خیلی هم دل نازک هستن بر میخوره زود بهشون .ای خدا آخه من دوست ندارم نگینمو با مهدیو ناراحی ببینم . گناه دارن آخه ... .

راستی امشب داشت کانال 3 یه فیلم سینمایی میداد نیکلاس کیج بازی میکرد توش . فک کنم وسطاش بود که تلوزیونو روشن کردم . دقیقا همون موقع زوم بود رو صورتش منم یهو دیدمش بعد نزدیک بود که غش کنم دیگه  . آخه یه چیزی تو مایه های اونه .یعنی خیلی شبیهشه . آخ دلم دوباره خیلی براش تنگید . آفمو جواب نداد !  باید چی معنیش کنم واسه خودم ؟ بگم خونده نخواسته جواب بده ؟ یا بگم اصلا نرسیده بهش ؟ یا اصلا بیخیال بهش فک نکنم ؟ من که میخوام اما چه کنم که نمیشه !!! خدا جونم هممون محتاجیم .کمکمون کن که اگه نکنی اصلا نمیتونیم زندگی کنیم .

راستی یه چیز دیگه چرا بعضی از این پسرا لوسن ؟؟؟ دیگه خیلی لوسنا  . بیچاره اون دخترایی که دارن تحملشون میکنن .خدایا به اونام یه صبری بده  . عشق چه کارا که نمیکنه  . مهستی راست میگه ( عشق چیه دردسره/ دل میخونه و دربدره ) . نه؟

وای دیوونه شدم مامان جان نشستن روبرو بنده و پرتره ی منو میکشن .هی هم غر میفرماین . که این کامی ... .این کامی ... . ( کامی همون کامپیوتره ها . یعنی میشه گفت شوهرمه !به هر حال فکر بد نکنین ) مامانم ناراضیه میگه باید طلاقش بدی .من عاشقشم آخه . حالام که نشسته اینجا به ما تهمت اعتیاد میزنه البته اعتیاد به کامی . (تهمتم نیست حرف حقه جوابم نداره )‌ هی با این حرفاش منو کامیو اینجوری میکنه ولی آخه من دارم مینویسم قاطی میکنم دیگه . حالا برم ببینم چه میشه کرد !!!‌

قربون همه ی دوستان عاشقو دلداده ی  خودم   .بچه ها واقعا چی کار کنیم؟ همینجوری هی داریم از خودمون تو این سن و سالای کم غم و درد و رنج و تنهایی در میکنیم  .بیاین یه کاری بکنیم دیگه   ... اینجوری که نمیشه .

شب عید (عیدتون مبارک)

سلام خوبین؟

اول از همه عیدتون مبارک .

من ؟ آره خیلییییی خوبم توپم اصلا . ظهریی که گفتم خل شدم. از اون موقع هم زدم به سیم آخر !

عصری رفتم خونه خاله اینا افطاری دعوت بودیم روز آخری منم که روزه !!! قشنگ ساعت 5 رفتم تو حموم تازه ساعت یه ربع به شیشم اومدم بیرون . مامان اینام نبودن که غر بزنن منم ریلکس واسه خودم میگشتم . مامان که از مدرسه رفته بود خونه خاله اینا . محمدم از کلاس زبان رفته بود . خلاصه من یه جوری حاظر شدم تا 6:15 ( واقعا زحمت کشیدم نه؟  ) بعدشم دیدم نخیر اینجوری نمیشه . یه زنگول کردم آژانسو آخاهه گفت الان میام . منم تا آخاهه بیاد این آهنگ سامو گوش دادم . همین رفتی از یادمه چیه ؟ خیلی باحاله . میگم خل شدم بد نمیگما . موقععی که رفتم تو حمومم کامی جونو بلند کردم نه یعنی آهنگشو بلند کردم اونم چی مهستی .بعد رفتم تو حموم (بیچاره همسایه ها ) خیلی آدم بی فرهنگی بودم من امروز !  ( وای عذاب وجدان!!! )

خونه خاله اینام که رسیدم داشت آخرین گناهو پخش میکرد . اه مزخرف بود واقعا من که ندیدم مثه آدم نمیذاشتم بقیه ام ببینن . خب کلا کرمه دیگه ( من نفهمیدم آدمم ؟ کرمم؟ نمیدونم !!!  ) تازه امروز تو زیستمون اسم یه کرمیو یاد گرفتیم. که من که یاد نگرفتم فقط خیلی باکلاس بود آخرش الگانس داشت . پس من اگه کرم باشمم از نوع نمیدونم چیچی الگانسشم !

یک سوتیم دادم سر فیلم زیرزمین خیلی باحال بود . نشسته بودم با آزی پشت میز . بقیه ام جلو تلویزیون.

مام البته جلوش بودیم ولی پشت میز بودیم ( حالا چه قدر چرت و پرت میگم اضافه بر سازمان ) به هر حال داشتیم زیر زمینو میدیدیم . یهو تو اون صحنه اش که قربون رفت پیش ننه جونشو پیداش کرد . همه گفتن وای چه قدر این ماهه اون یکی گفت آره باز یکی قربونصدقش رفت حالا منم فک میکنم اینا قربونو میگن . یهو جلو همه با هیجان گفتم آآآرهههه واقعا عشق منه این قربون  . بعد دیدم همه دارن منو نگاه میکنن !!! حالا مام در تعجب که وااااا چی شد؟ که آزی جان لطف فرمودنو مارو در جریانات کار قرار دادن که اینا 2 ساعته دارن قربون صدقه ننه قربون میرن نه خود قربون  ( اااا چه قدر قربون قربون کردم ... ! ) ولی خداییش خیلی نازه دوسش دارم دیگه . من کلا این جاهلارو خیلی دوست دارم. مامانم میگه آخرشم یدونه از این شوهر لاتا میکنی .  وای چه خنده دار میشه .

بعد فیلما عسل گیر داده بود که بیاین بریم تو اتاق فشن بشیم بیایم بیرون و هی میرفت از تو کمد آتی آزی لباشاشونو در میاورد و تند تند با سندلا ؟( صندلا؟ ثندلا؟ ) نمیدونم ! ست میکرد و میومد فشن بازی میکرد. گیر داده بود که مام باهاش دراین کار پر فایده و درآمد شریک باشیم . ما سه تام رفتیم تو اتاق . خاله هم یه کلاگیس داره خیلی باحاله موی فرفریه . تا پایین گردن تقریبا . هر دفعه کلی با این میخندیم . منم که میگم قاطی . عسلم این دستش بود .گفتم عسل جان اونو بده من .گذاشتم سرمو حالا به آتی میگم مداد چشم بده مداد ابرو بده یه چیزی بده . اونم ولو شده بود روتخت مگه پا میشد . منم پا شدم با سایه ی قهوهای واشه خودم سیبیل و خط ریش واز این ریش کوچولوا چیه زیر لبه میزارن( من یه چیزه بدی میگم بهشون که زشته نمیتونم بگم ) گذاشتمو  . خلاصه شدم یه پا پسر کایشنمم پوشیدمو شلوارمم که لی بود .دیگه عنده هوشنگ بودم  . آزی آتی که غش کرده بودن از خنده .کلیم ازم عکس گرفتن قرار شد به دوستاشون منو به عنوان بی اف جدیدشون معرفی کنن . ایول. خلاصه بعدشم رفتم تو حالو دیگه حال همه دگرگون شد. کلی خندیدن .منم که سابقه دارم تو این کارا قبلا دایی مامانم اسممو گذاشته بود داش اسمال . ولی این دفعه خودم گفتم هوششنگ بهتره .  خب البته یکم تریپ سوسولی بود . آیدینم بهم میگفتن  . خلاصه باز ما شیرین کاری کردیم و کلی عکس و فیلمبرداریو . بعدا باید ببینم حالا چه گندی زدم !!!

حالا عسلم گیر داده بود که تو شوهر منی .منم گفتم چچچچششششم . منو نشونده بود بلا یه حرفایی میزد که من همینجوری مونده بودم . یه سری که میگفت ببین هوشنگ من میخوام برم مسافرت . ممکنه دیر بیام یه فکری برا خودت بکن. منم گفتم باشه پس منم میرم یه زن دیکگه میگیرم . میگفت خب بگیر منم دوست پسر دارم اصلا  !!! فک کن بچه 5 ساله چه جیزا میگه !!! بعدشم نسشسته میگه ببین زیتون مثلا تو بازی تو رفتی پیش دکتر بهت گفته باید به من بگی عزیزم !!! منم اینجوری بله بله  . کلیم واسه من عشوه اومده و میگه که هوشنگ چه خبر از کارت تعریف کن سر کار چی کار میکنی ؟ خلاصه که بچه توهم زده شده بود  .مام داشت باورمون میشد هوشنگیم . دیگه نا آخرش کشت منو .

از اونجام رفتیم بادایی اینا خونه بابایی مامانیو ساعت 10 هم رفتیم شهروند. خودمونیما چه حالی میده منم که شکمو  . کلی  خوراکی خریدیم با محمد و عسل . منو محمد که اول رفته بود تو قسمت اسباب بازیا . یاد بچگی وای خیلی باحال بود. امروز خیلی با عسل ارتباط برقرار کردم .انگار همین ارتباط کلی بهم روحیه داد .اونم کلی دیگه باهام مچ شده بود . قبلا هم بودا اما نه انقد یعنی من خیلی باهاش کلکل نمیکردم . اما امروز کلی حال کرد باهام .انقد که تو ماشین نذاشت مامانش جلو بشینه و گفت منو زیتون باید بشینیم جلو . کلیم تو ماشین با هم خوندیمو حرف زدیم . خیلی خوبه آدم بتونه ارتباط برقرار کنه با بچه ها . خیلی پاکن . یکم آرامش گرفتم چون زیاد بهش فک نکردم . سرم شلوغ بود . وقته فکر کردن بهشو نداشتم .آره از این به بعد باید همین کارو بکنم ... !!!

دارم میمیرم از خستگی  . برم بخوابم که ما به این همه تعطیلی بازم باید فردا ساعت 10 تا 1 کلاس تشریف داریم کلیم تمرین فیزیک دارم . صبح باید پاشم بحلم وگرنه ایندفه آقای مهربون میکشتم .

پس فعلا . خداحافظ و پشت و پناه همگیتون . الهی آمین

آدم شدن !!!

دارم سعی میکنم یکم خوب باشم !!!

ولی فک میکنم یه جورایی قاطی کردم از دیشب تاحالا واسه هرچیزی الکی میخندم . خیلی خل شدم . امروز بعد دو  روز زحمت کشیدم رفتم مدرسه ! شاهکاره ها نه؟ نه اصلا .

خلاصه که الان حرفم نمیاد (بهتر) فقط خواستم بگم من بهترم !!! فکرشو کن . دوباره دارم آدم میشم شاید به گمانم . یعنی ممکنه؟ نمیدونم . به نظر شما آیا امکان ادم شدن هست؟