زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

ضد حال !!!

بدجوری زد تو حالم ! دکی رو میگم . از تو اتاقش که  دعوام کرد تا سر پل رومی رسما گریه کردم . بقیشم تا در خونه تو دلم ... !!! فک میکردم برم بهتر میشم اما خب ! نشد ! حقم داشت البته یکمم قاطی بود .یکمم که نه ! خیلی بیشتر از یکم ! البته الان میفهمم که حق داشت ! به هر حال من هنوز گریه دارم . هیچکسم نمیفهمه که چی میگم . خیلی غیر عادیه ؟ دکتر میگه تو میخوای بگی منحصر به فردی و اگرم مشکلی هست فقط تو داری . اما من اینو نمیگم . حداقلش از وقتی که اینجاها میگردم دیگه اینو نمیگم . چون اینجا حرف دل همون آدمایی که هیچی نمیتونی ازشون بفهمی بیرون از اینجا ، میفهمی . این خودش کلیه بری اینکه بفهمیم فقط خودمون نیستیم .من اینو خیلی وقته که میدونم ! اما انگار هیچکی نفهمیده !!! واقعا فک میکنم هیچکس نمیفهمه که من ... . آره واقعا نمیدونن . خب حقم دارن ! دیگه چیزی ندارم برا گفتن . اولین شب آرامشم که تموم شد .

برم بخوابم بهتره .

ا امروز جمعه بود ؟ اصلا نفهمیدم !!!

از دیشب تا حالا هرچی به دهنم اومده به معلم زیست گرامم دادم . (خوب کاری کردم حقش بوده ) دلم میخواست دیروز حالشو بگیرم اما خوب شدکه عجله نکردم  ! وقتی واسه مامانم گفتم گفت دیگه یا جای اونه تو اون موسسه یا جای تو   !! تازه با شخص من کاری نداشتا ولی انقد اعصابمونو خورد کردو انقدر با بچه ها  اونم با عزیزترین دوستم که مثه خواهرمه (نوشیو میگم ) بد حرف زدو توهین کرد که معلومه  که دیگه ما پامونو تو کلاسش نمیذاریم . بابای نوشی رو هم پره پر کردم .تا حالا این مدلی رفتار نکرده بودم که بخوام یکیو اینجوری بد کنم از نظر بقیه اما این حقش بود در اصل بازم این کارو نکردم ! حقیقتو گفتم  . به مسئول موسسه هم که هم مشاورمونه هم معلم ریاضیمونه گفتیم . اونم گفت اولین باریه که حقو میدم به شما اما راس میگین . خیلی دوسش دارم .مثه باباهاس .خیلی ماهه    .  فک میکنم خودش ردش کنه بره .اما بازم بد میشه .چون یه جورایی ماها عقب میفتیم  ! نمیدونم . خدا خودش کمک کنه !   دعا کنین برام .فربونتون.  

امروز مامان نذاشت بمونم خونه درس بخونم  .برداشت منو برد خونه بابایی اینا .گفت بشینی خونه هی میخوای فکر کنی .خل میشی !‌(راسم میگفت ). دایی و عسلم اونجا بودن معلوم بود که نمیتونم درس بخونم ! البته تو خونه هم بودم فک نکنم کار خاصی میکردم . از بس این مرتیکه دهاتی ... به اعصابمون !

ولی خیلی خوب بود. دوباره با عسل رفتم تو دنیای بچگی  . خیلی دوسش دارم  .خیلی عشقه .انقده دوس دارم دایی بهش میگه عیشکه بابا . وای خیلی بانمکه . یه چیزایی میگفت امروز من ومامانم دهنمون باز مونده بود  . مامانی اینا به جز اتاق خودشون یه اتاق دارن که توش یه تخت دونفره هم هست من و عسل و مامانم رفته بودیم خوابیده بودیم اونجا  و با هم حرف میزدیم .محی و داییم فوتبال میدیدن ! عسلم داشت از دوستاش میگف و از یه پسری که تو مهد کودکشونه و اسمش داراس . میگفت خیلی دوسش دارم .مامانم میگفت چرا ؟ مهربونه؟ میگفت نه ! بعد میگفت خب پس حتما خوشگله ؟ میگفت نه اصلا  . میگفت پس چرا دوسش داری ؟ . اونم میگفت نمیدونم ! من که همویجوری مونده بودم   . بعد یهو در گوش من گفت میخوای بگم بهت بری چی دوسش دارم .گفتم آره . گفت آخه چند ماه باهاش تو یه کلاس بودم و دوست بودم !!!

جلل خالق ! بچه از 5 سالگی عاشق شده  . این همسن من شه چی  میشه واقعا ؟ خیلی با احساس ازش تعریف میکنه .از دارای عزیزش  . خدای من هم خندم گرفته بود هم گریم  ! قربونش برم دلم براش تنگ شد . من و مامان کلی براش آهنگای گوگوشو و شیلا و چمیدونم هم قدیمی هم جدید خوندیم کلی کیف کرد بچه . بعدشم دایی هم اومد رو تخت ولو شد . عسلم نشسته بود رو شکمشو اذیتش میکرد  . داییم واسه اینکه اون آروم بگیره داشت تعریف میکرد از اینکه رفته بودن انگلیسو میگف عسل بگو اون خونه باربیا که رخسانا ولورا برات خریده بودن و میخواستیم بیارمشون چقد خوشگل بودن منم گفتم پس چرا نیوردی  .گفت جا نداشتیم . عسلم گفت آره بابا چرا نیاوردیم ؟  بعد یهو به دایی گفت از بس خری دیگه ! دایی همینجوری موند . منم خندم گرفته و جلو خودمو میگیرم .مامان جانم هرهر میخنده  .حالا هی باید به اونم سیخونک بزنم که نخند . خلاصه بد وضعیتی بود !!! تقصیر داییه هی بهش میگه کره بز .خب اونم جوابشو میده برگشته بهش میگه چیه کره خر !!! چی بگم والا ! الان بچه ها هرچی کوچیکترن زبوناشون درازتر . اما من خیلی دوسش دارم  . خیلی گوگوله .واقعا عسله . یا به قول دایی عیشکه بابا . عیشکه منم هست      .

برم یکم درس بخونم . فعلا .

این روزها ...

                                      

شکست ، قلبم را میگویم .

مرد ، احساسم را میگویم .

رها شد ، عشقم را میگویم .

این روزها چه سخت می اندیشم

به بودن با او ...

و این روزها چه سخت باور میکنم

که مدتهاست که رفته است .

هرکس مرا میبیند با خود میگوید

دخترک بیچاره ! چه بینوا سوخته است !

و هیچکس نمیداند ...

که سوختنم از بیچارگی نبود...

بلکه از عشق بود و بس .

این روزها مادر هم دیگر ...

حرفهایم را گوش نمی دهد !

شاید هم دیگر من حرف نمیزنم !

 

باااارووووووووووون

دیشب که مامان اینا اومدن .مامان گفت هوا خیلی خوبه میخوای بریم راه بریم؟ منم داشتم زبان میخوندم. نمیدونستم برم نمیدونستم نرم ؟ همنونجوری که درحال کلنجار رفتن با خودم بودم که برم یا که نه دیدم حاضر شدم دم در میگم بریم ! رفتیم  .اما بارون دیگه نمیبارید . وقتی ام برگشتیم به خوندن زبان ادامه دادم .

امروزم پرسید ازم خوب جواب دادم ! دیشب نا دو بیدار بودم .شعرامو مینوشتم تو برگه .قرار بود ببرم واسه معلم ادبیاتم . قبلا گفته بودم بهش گفتش باشه بیار بخونم .

صبم که میرفتم مدرسه هنوز بارون میومد چه قدر خوب بود . کلی کیف داد با اینکه خواب بودم اما خوب بود  . چه قدر بعضی از پسرا نفهمن واقعا .بیچاره دوست جونم . امروز کلی دپرس بود .پسره ی خر ! کتک میخواد ! حوصله تعریف کردنشو ندارم . اما مثه اینکه همه ی این پسرای متولد اذر یه چیزیشون میشه ! ولی خدایی اون اینجوری بی معرفت و بی مرام نبود  . همینچیزاشه که نمیتونم فراموشش کنم !

اصلا من نمیدونم امسال با این کنکور و بند و بساطی که ما داریم چه وقته این کاراس  ! چرا این دوست جون من اینو نمیفهمه .امروز خفم کرد از بس به موبایلش نگاه کرد بلکه یه اس ام اس یزنه . اااای ی ی ی ی خداااا .چی بگم. فردا از صب که میرم ساعت 8 شب برمیگردم خونه . تیریپ جنازه دیگه  . برسم خونه مردم . چه قدر امروز آسمون خوشگل شد بعد از اون بارون  . ابرا ووااااایییی خوردنی بودن همشون . آسمونم آآآآبییی . زنگ اخر که معلمه حرف میزد منم تو آسمون بودم  .البته سر درس نه ها . با بچه ها حرف میزد .وگر نه که من از این اخلاقا ندارم سر درس تو تخته ام ! !!

چهارشنبه سه تا امتحان دارم .چیه نمیدونم اما ! برم ببینم . پنجشنبه هم کل کتاب دوم وسوم زیست رو  . جمعه هم فک کنم سنجش .اییییییی چه گنده  !اما مهم نیست .باید خوند دیگه . یکم بچه خوبی شدم بیشتر درس میخونم .دعا کنین برام که خر نشم هی . همینجوری درسامو بخونم .الانم برم دیگه . هنوز کار دارم .

خوب و خوش و سلامت باشین . آسمونم نگاه کنین .خیلی خوشگله  . یکم سر به هوا باشین عیب نداره  . ( البته میگن دختر باید سر به زیر باشه ) ولی من که حرف کسیو گوش نمیدم چه برسه به اینی که نمیدونم کی میگه  ! (چی میگم من باز مثل اینکه قاطی کردم ! ) برم بهتره ... . بابای .

بازم جمعه .دلمون گرفته (غلط کرده؟!)

چه بارونی بود ...  . کاش میشد رفت زیرش واستاد .راه رفت . اما نمیشه .نمیشه چون من مسئولیت دارم در قبال خودم .درقبال درسام .درقبال مامانم که تا می تونم باید مواظب باشم تا سرما نخورم . تا مامان بیچارمو از این که هست خسته تر نکنم . آره من مسئولم . اه ه. حالم به هم میخوره از این حرفایی که باید به خودم بزنم  . حالم به هم میخوره از این مراقبتا . نمی خوام . می خوام بمیرم آقا جان حرفیه ؟ دماغم یخ بسته . دست و پامم همینطور . از صبح همینم . مامان بهم آب قند داد .یعنی وقتی داشتن میرفتن اینجوری شدم . یه یه ساعتیم زیر دوتا لحاف گنده خوابیدم . بعدش اونا رفتن . از صبح تا ظهرم تلفن عین خر زنگ زد   . تمام فک و فامیل فک کنم زنگ زدن . آیدی کالرشم خراب شده لامصب . مامانم 20 بار گفت تلفن ها رو جواب بده میخوام بهت زنگ بزنم حالتو بپرسم !!! مام مجبور بودیم همرو بجوابیم . از صب خفه شدم اینقد زیست خوندم  . بعدشم زبان .زبانه ولی هنوز کار داره ! اون موقع که هی به زور منو میفرستادن کلاس زبان .منم یکی در میون نمیرفتم. اگه میدونستم قراره گیر کنم اینجوری حتما همون موقع حرفشونو گوش میدادم که الان زبان نخواد اینجوری وقتمو بگیره  ! اه . دو جلسه اس میخواد ازم بپرسه ولی من هر دو جلسه رو گفتم نخوندم  .البته واقعا انقد حالم بد بوده این چند وقته هم جسمی هم روحی که بهش گفتم گفت باشه  . قرار شد شنبه بپرسه  .منم که دیقه نود . این 4 روز تعطیل بودیم هیچ کاری نکردم .البته همچینم تعطیل نبودیم . ما که همش موسسه تشریف داشتیم  . حالا الانم این با 1.5 -2 ساعت حله . تموم میشه حالا کو تا شب . باز جمعس .عصر جمعه  . تف به زندگی (به قول گیلاسی!) (چرا اینجا عکس تف نداره من بذارم ؟)من بارون میخواااااااااامممم . میخوام برم زیر بارون . اون موقع پنجررو باز کردم .انقدر شدید بود که از پشت توری میخورد تو صورتم ! تپش قلبم رفت بالا باز . یاد اون موقع ها افتادم !

خدای من عکس جدید تنها خبری که ازش دارم اون سایتای لعنتیشه . چه قدر لاغر و بدقیافه شده ! بیچاره . دلم براش سوخت .دلم واسه خودمم میسوزه ! کلی گریه کردم . دوباره نوشته بود .دوباره هیچی نفهمیدم .

غروبا که میشه روشن چراغا

میان از مدرسه خونه کلاغا

یاد حرفای اون روزت میفتم

که تا گفتی به جون و دل شنفتم

عجب غافل بودم من اثیر دل بودم من

اثیر دل نبودم اگه عاقل بودم من

یادت میاد به من گفتی چی کار کن

گفتی از مدرسه امروز فرار کن

فرار کردم من اون روز زنگ آخر

نرفتم مدرسه تا سال دیگر

عجب غافل بودم من اثیر دل بودم من

اثیر دل نبودم اگه عاقل بودم من

غروب برمیگردن باز کلاغا

به یادم میاد باز اون کوچه باغا

هنوز تو او کوچه رو اون اقاقی

که کنده بودیم مونده باقی

... .

خیلی آهنگ قشنگیه .دارم گوش میدم . بابام خیلی دوسش داشت  .  همیشه میخوندش . ههههییی روزگار .چه میکنی با این دل بی قرار ... .

بارونو میخوام . بارونو میخوام تا دوباره عاشق بشم .عاشق .عاشق تر . (یکم جواد بازی در بیاریم .چرا اینجا عکس قلب تیر خورده نداره ؟)

بارون رو قلب شیشه ها هی جا میذاره رد پا

مثل تو که رو قلب من پاتو گذاشتی بی صدا

هنوز وقتی بارون میاد دلم عشق تو رو میخواد

میگم به هر قطره ی بارون بگین به دیدنم بیاد