زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

آتی و آزی و آیی

خیلی دلم میخواد بنویسم . اما دوباره مغزم تو هنگه !!! نمیتونم چیزایی رو که میخوام بریزم بیرون ! از پنجشنبه تا حالا بدجوری به خودم استراحت دادم  . خوب بود . پنجشنبه زنگیدم به آزی و بهش گفتم ممکنه شب بیام خونتون . شب رفتیم خونه بابایی اینا .آزی اینام اونجا بودن . بعد من باهاشون رفتم خونشون . مامان و محمدم موندن خونه بابایی اینا . مام تقریبا تا دو سه بیدار بودیم و فیلم عروسیه دوست آتی رو دیدیم بعدم عکسای انگلیسو  . کلی هم زدیم تو سرو کله ی هم . کلی خوش گذشت  . مگه میذاشتیم خاله بخوابه !!! صبم که یه سری ساعت 8 منو آزی بلند شدیم صبحانه خوردیم دوباره خوابیدیم . منم که انگار نه انگار که درس دارم  . خوابیدم تا ساعت 1 . بعد دیگه منو آزی پاشدیم اما این آتی مگه پا میشد  . کشتیم خودمونو تا پاشد . ناهارم خوردیم دوباره آتی رفت رو تختش ولو شد . منو آزیم دیدیم اینجوری نمیشه که هی بخوابه . رفتیم سراغشو کلی زدیمش بیچاررو . ولی خیلی کیف داد . من که اون وسط دوتاییشونو میزدم .اصلا نگاه نمیکردم ببینم کیه . کلی اذیتیدمشون . بعد از دعوا هم کلی با هم شعر خوندیم . فک کنم یه ام پی تری از گوگوش خوندیم با هم . خلاصه که این دو روزه خونشون رو سرمون بود . بعدشم دیگه آزی به من گفت پاشو جمع کن برو تو حال بشین درس بخون تا عصری بریم بیرون . منم زبانامو دادم آتی بنویسه خودمم رفتم یه دو ساعت زیست خوندمو .بعدم  پاشدیم رفتیم ددر  . رفتیم شهرک یه دوتا دور زدیمو بعدم گلستان (آتی اینا میخواستن کرم پودر بخرن ) چه چیزه بدی شده ها در عرض دو سه ماه 10 تومن اومده رو قیمتش . نرفتن از سنگ بخرن به هوای اینکه اینجا همون 28  تومنه .اما کرده بودش 38 تومن . سه تاییمون اینجوری بودیم ولی آخرشم خریدن دیگه

بعدشم که اومدیم بیرون من گیر دادم که بریم دوتا دور دیگه هم بزنیم تو رو خدا و اینا . اونام گفتن باشه . اما راهو اشتباه اومدیمو دیگه نشد بریم اونور . قرار شد بریم ولیعصر .اما اونجام خبری نبود . یعنی تازه همه داشتن میومدن ! دیگه ما هم که دخترای خووووب .داشتیم بر میگشتیم خونمون .

وقتی هم اومدیم من رفتم خونه بابایی اینا و شام خوردم و اومدیم خونه . بعدشم خوابیدیم و شنبه شد و رفتیم مدرسه .

اه این تلفن چقد زنگ میزنه ! منم بر نمیدارم .کالر آیدیشم همچنان خرابه و نمیدونم کیه . فقط نشستم اینجا نگاش میکنمو بهش میگم خفه شو !

دلم میخواد تو وبلاگ قبلیم بنویسم دوباره  . شعرامو بنویسم اونجا . اما نمیدونم چرا نمیتونم . دلم میگه آره عقلم میگه نه  ! فعلا در جنگن . کاش میشد درشون بیارم بذارمشون بیرون هر وقت دعواشون تموم شد دوباره بذارمشون سر جاشون. منم کلافه کردن خل چل دیوونه ها ! دلم واسه عسلم تنگ شده ندیدمش دو سه هفته اس  بلا خانومو . قربونش برم .

راستی جمعه دوباره تو تقویمم نوشتم .فاطمه راست میگی تو تقویم نوشتنم یه حال و هوایی داره واسه خودش . هر چی باشه اونجا خصوصی ترین جاست !

دیگه باید برم . با اینکه اینقده نوشتم یه کوشولو هم خالی نشدم !!!!

نظرات 9 + ارسال نظر
سارا یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:16 ب.ظ http://redpen.blogsky.com/

سلام.آره بعضی وقتا هرچی مینویسی هیچ فایده نداره

سلام
اوهوم .

گیتاروو یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:47 ب.ظ http://www.hazhar2009.blogsky.com/

سلام عزیز
خسته نباشی خوبی نه والا خوش نیستم ..کدم چیه..از چی سر درنیاوردی؟ از بابت اینکه سر زدی ممنون خیلی خوشحالمون کردی بازم از این کارا بکن

سلام
همون پرچمه چیه؟
خواهش میکنم.

انار یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:26 ب.ظ

سلامممممممممم خانوم خودم

چطوریایی؟

اون افو برام کسی نوشته که من به حرف دلش گوش نمیدم<خنده>

بین خودمون بمونه فکر می کنن خر تشریف دارم
به قول آقای ممدوح:خدا خیرش نده...گریب و می گم....

برم بخونم ببینم چی کار کردی...
اون اف های انگیلسی به فارسی تبدیل کن می گیری موضوع چیه....ناله از بی وفایی منه<نیش خند>
اره جملش خدایی خیلی زیبا بود
ببوسسسسس

سلام جیگر .
ایول نه بابا این چه حرفیه عزیزم .
خوب فارسی بود دیگه .فقط فونتش انگلیش بود . اما نفهمیدم !
اوهوم .
بوسسسس .

فاطمه یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:39 ب.ظ

سلام خانوم خانوما
پس حسابی خوش گذروندیا! خداییش این خل بازیا خیلیییییییییییی حال میدن!
آدم کلی حال و هواش عوض میشه...
من کلی زحمت کشیدم این دوتا رو از هم جدار کردم! اول با هم مشورت میکنن بعد نظرشونو میدن!
منتها نمیدونم چرا عقله اینقده بی بخار شده! تسلیم شذه.
تقویم خیلی جای خلوتیه...واسه هر چی دلت بخواد
انشاءلله همیشه شاد بمونی عزیزم
:*************۸

سلام
آره کلی حال داد .
آخ کاشکی واسه منم یکیشون ساکت شن .
آره واقعا .
مرسی . قربونت .بوووووس.

م دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:49 ب.ظ

خوب خدارو شکر میبینم که خیلی بهتری
از مود ناراحتی کمی بیرون اومدی
تازه ۳۸ که طوری نیست
من چندروز پیشا رفته بودم میلاد یه پنکک انتخاب کردم ۴۵ بود قیمتش :(
فکر کنم اینطوری پیش بره باید دیگه از لوازم ارایش استفاده نکنیم :(

نمیدونم . خب بعضی وقتا آدم خودشو میزنه به بیخیالی دیگه !
آره واقعا خیلی وحشتناکه . ولی من عمراانقدر پول نمیدم به لوازم آرایش . خب شاید هنوز چون همسن شماها نشدم اینجوریه نیدونم والا !

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:38 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
مرسیییییییییییی از اینکه هیچ وقت تنهام نمی ذاری
من از محل کار آپ می کنم نمیشه به تو دوست گلم سر بزنم
دوست دارم
به یادتم
بابت همه چی ممنونم
شاد شاد شاد باشی

سلام دوست عزیزم
خواهش میکنم .
باشه عزیزم هر وقت تونستی بیا پیشم .خوشحال میشم .
منم دوست دارم
منم / خواهش میکنم من کاری نمیکنم که ~
تو هم /

ممل کینگ کنگ سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:10 ب.ظ

تو وبلاگ یکی ؟! کامنت شمارو دیدم
زیتون پرورده واس ما یه خاطره هست اونم تو شمال
گفتیم ببینیم کی هستش
منم وبلاگ زیاد داشتم
میتونی آدرس اون وبلاگی که تو اون شعر میگفتی رو بفرستی؟
به هرحال خوش بگذره دختر خانومه
http://43x.blogfa.com
http://33x.blogsky.com
http://kingkong.blogsky.com

ممنون که اومدی پیشم .
حالا هر وقت که دوباره آپ کردمش میگم اینجا .
ممنون.

نامه نویس چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:42 ق.ظ

شرمنده زیتون جان من خیلی دیر به دیر به بلاگم سر میزنم هر چند ۸ ساعتی که تو محل کارم هستم یه سره آنلاینم!مطمئن باشم هر وقت وبگردی بیام حتما به خونه تو خواهم اومد شاد باشی

سلام دوست خوبم . ممنونم ازت .

صبا چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ب.ظ http://www.parnian813.blogsky.com

سلام
با حال مینویسی
موفق باشی

سلام عزیزم .
ممنونم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد