زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

(۱۰) یه روز متفاوت

 

وای که امروز چه روزی بود  .منم که قاطیییییییییییی چه شود !  اما واقعا بعد از این همه تکرار خیلی تنوع بزرگی بود ! از دیشب با مامان قرار گذاشتم که صب بریم طرفای مخبرالدوله که واسه من جیر بخریم که مامان جونم واسم کت دوزندگی کنه  ! صبم که دیگه یه تکونی دادیم به خودمونو بعد از کلی خواهش تمنا از طرف مامان یکم زود تر از خواب پاشدم . حالا  باید حمومم میرفتم دیگه تا جنبیدم به خودم ساعت نزدیک دوازده بود دیگه رفتیم . یه مغازه بود که مامانم دیده بود از قبل اما رفتیم اونجا و یه پارچه دیدم که خیلی خوشرنگ بود قهوه ای سوخته همونی که من میخواستم بود .اما نداشت ازش اونقدی که ما میخواستیم خیلی کم بود  .قهوه ایای دیگشم به قرمزی میزد .حالا منم خوشم اومده بود از اون هر چی مامانم گفت بقیه هم خوبه گفتم عمرا نمیخوام  ! بعد آقاهه خیلی مهربون بود  شاگردششو فرستاد پیش دادشش ببینه میتونه برامون پیدا کنه یا که نه ؟! مام رفتیم کوچه برلن که یه دوری بزنیم تا شاگردش بیاد .من انقد اینجور جاها رو دوست دارم خیلی باحاله کلی از این چیزای کوچولو  و خورده ریز آدم میتونه بخره من که کلی کلیپس و گله سر و جوراب و از این چیزا خریدم وقتی هم برگشتیم آقاهه گفت  شاگردم رفته اما اونم نداشته من که حالم گرفته شد  کلی هم ازش پرسیدم جای دیگه ای نیست اونم چند جا زنگید برامون اما آخرش یه آدرس داد گفت برین از اینجا بگیرین .سه تا کوچه بالاتر بود . آقا چشمتون روز بد نبینه چه جایی بود  ! یه کوچه ی پهن و طولانی که کلی مغازه و پاساژ بود توش همه هم مغازه های جیر وچرم یه مدلی بود خلاصه .یدونه زنم نبود اونجا همه مرد  !

تازه فهمیدیم آقاهه چرا از اول آدرس اونجا رو به ما نداده بود   .کلی خطری بود خب  ! منم که تیپ آرایشو .رنگ و وارنگ ! خلاصه چند تا مغازه رو دیدیم اما اونی که من میخواستم نبودن ! حالا هی از من اصرار که بریم تو این پاساژا هی مامان میگه نه نمیام .بریم اونجاها خطرناکه همه مردن  .میگم خب باشن بابا به اونا چی کار داری نمیومد که .این مامان ما هم معلوم نیست چه جوریه یه جا انقد شجاع میشه که گند میزنه به همه چی یه جام انقد ترسو که اونم نمیدونه آدم چی کار کنه  .حالا منم اون وسط شاعرانه بازیم گل کرده و لطیف شدم به مامان میگم من نمیام من باید اینا رو ببینم تو داری حق انتخابو از من میگیری !!!  (انگار میخواستم زن بگیرم شوور کنم !!) خلاصه رفتیم .همه هم تعجبیده بودن که ما اون وسط چی کا میکنیم .اما واقعا واسه من مهم نیست .آدم باید در حین اینی که یه زنه یه مرد هم باشه ! این خیلی مهمه اونم تو این جامعه با این مردای ندید پدیدی که ما داریم   ( آقا پسر گل شما به خودت نگیر ! چون شما که اینجوری نیستی هستی ؟؟!!  ) . آره خلاصه منکه پیدا نکردم کیس مورد نظرمو !!! نخریدم دیگه   !! حالا بهمون گفتن برین بازار اونجا داره .دیگه مامان خودش بره دیگه من که وقتم پر شد !

حالا یه چیزیو یادم رفت بگم که تو یکی از همین مغازه ها یه جیر بود که بد نبود گفتیم اونو بگیریم گفتیم چه قدر بده بهمون .پسره ی خنگ خر گذاشته رو زمین حالت عمودی بعد متر کرده بعدش با کاتر میبره جیرو مامانم بهش گفت این کج میشه ها اونم گوش نکرد بعدش که داد به مامان .اونم تاش کرد دید بعله کج شده حالا اون یکیم میگه فلانی میخوان همینو بده بهشون اگر نه هم که هیچی .منو بگی میخواستم بزنم تو دهنش .به مامانم گفتم بریم نمیخواد مامانمم که بیچاره خوشباور میگه واسه چی دوباره برامون میبرن  .میگم مامان جان نشنیدی چی گفت میگه گفت دوباره میدم بهت . .گفتم بیا بریم اومدیم بیرون یارو میگه به زن جماعت نباید چیزی فروخت دلم میخواست برگردم بزنم تو دهنش مرتبکه احمق حمالو   تازه جوونم بود .این جوونامونم از این عهد قاجاریا بدترنا . خب سطح فکر که پایینه همینم میشه دیگه !

برگشتنم که خط ویژه بود و با اتوبوس اومدیم توی سهروردی بودیم که یهو خانومه بغل دستیه من یه جیغ بلند زد منم یه متر پریدم هوا یهو تو خیابونو دیدم که یه ماشین زد به یه موتوریه و موتوریه کلاش از سرش در اومد و خودشم پرت شد رفت زیر ماشین یه عابرم وسط خیابون ولو بود . کف خیابون شد پر خون !  من که نفسم بالا نمیومد . خیلی حالم بد شد اما زنده بود عابر نیم خیز شد ولی بدنش خون بود . همه جمع شدن دورش . موتوریه هم از زیر ماشین اومد بیرون اونم پر خون بود . خیلی حالم بد شد    .موتورشم که تتیکه تیکه شد . اتوبوسم تو ترافیک واساده بود مام همه این صحنه هارو دیدیم ! حالا زنه بغلیه من برگشته میکه آره من از دیشبم همینجوری خوابای بد میدیدم !‌منم اینجوری    دلم میخواست بگم آخه به تو چه اون یارو یه چیزیش شده چرا ربطش میدی به خوابای خودت . بچه ها بیاین دعا کنین براشون که خوب شن .امیدوارم زنده باشن .زنده و سالم بشن .خیلی ناراختم براشون عوضی اونیم که زد در رفت .بی وجدان  ! خیلی از این بی وجدانا دیدم .خیلیییی . بچه ها دعا کنین براشون .واسه این بیوجدانا هم دعا کنین وجدان چیزه خوبیه آدم داشته باشه . نمیدونم اونا کی بودن شاید پدر چند تا بچه شاید نون آور یه خانواده. خدایا خوبشون کن اگه زندن . اگرم که نه خدا رحمتشون کنه .خب اونا شهید شدن . بچه ها دعا کنین .   

ببخشین آخر کاری ناراحتتون کردم اما اونا به دعاهای ما هم احتیاج دارن . شبتون خوش     

نظرات 6 + ارسال نظر
طاهر چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:55 ب.ظ

سلام . وبلاگ با مزه ای دارین . همه چیزو رک و راست می نویسین . خیلی خوبه ها ... معلومه آدمه صادقی هستین.. موفق باشین . بازم میام

سلام
ممنون از تعریفت . آره من آدم رکی هستم .درسته خیلیا خششون نمیاد اما خب کتریش نیتونم بکنم .
خوشحالم میکنی بازم بیای .

آوا پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:19 ب.ظ http://ava-e-sharghi.blogsky.com

سلام زیتون جونم....کلی از نظرت روحیه گرفتم. خودمم به وبلاگ معتاد شدم. نتونستم برم پی کارم. مرسی که دلداری دادی عزیز دلم. انشاءلله اون موتور سوارو عابرم حالشون خوب باشه. خدا تصادف قسمت هیچ کی نکنه.
ایام به کام

سلام عزیزم .
واقعا خوشحالم .
آره امیدوارم که خوب بشن .

م پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:20 ب.ظ http://www.roozanehayam.blogsky.com

سلام
منم صحنه تصادف جلو چشمم دیدم خیلی وحشتناکه(گریه)
خریدات مبارک خانومی

آره خیلی بده .
مرسی عزیزم .

عسل جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:31 ق.ظ http://www.tanhai68.blogsky.com

سلام...
ممنون از اینکه به من سر زدید...مطالب وبلاگم تا حدی خوندم..جالب بود...راستی حتما دعا می کنم...

سلام
خواهش میکنم.
ممنون عزیزم.

[ بدون نام ] جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:35 ق.ظ http://sfandiary.blogsky.com

مرسی عزیزم ممنون از اینکه به من سر زدید
یعنی نبودنش تلخه

خواهش میکنم قابل شما رو نداشت.
آها حالا متوجه شدم. مرسی .

یاسمین جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:25 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
آخی انشاا... خوب بشن):
شاد باشی و موفق
..
.
.
کوچک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دلخوش کردیم که سکوت کرده ایم

سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست

چرا بزرگ شدیم ؟!‌
من نمیخوام .میخوام بچه باشم !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد