زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

(۹) پاییز

فقط چند روز دیگه به تولد پاییز مونده .پاییز با اون برگای زرد ونارنجی پای درختا و تو پیاده رو . قدم های من که دوست دارن از روی همشون عبور کنن وصدای قشنگ خش خششون که توی گوشهام میپیچه . چه قدر لذت بخشه  با رویای با تو بودن و من هنوز نتونستم به رویا عادت کنم. و من هنوز میخوام که خودت باشی نه رویات . و بعضی وقتهاست که میخوام برای یک لحظه هم که شده تورو از تو رویاهام بیرون بکشم واینقدر سعی میکنم تا خسته میشم حالا تلاش میکنم که کاملا خودمو تو رویا جا کنم و این شده یه درگیریه بزرگ !

من باز دلم گرفت .چون یاد پاییز افتادم ! یاد بارون ! یاد پارسال ! یاد بارون ... یاد بارون ... بارون ... .

و نمیدونم که چه جوری باید خودمو آماده کنم برای روبرو شدن با بارون با برف .با پاییز با زمستون . تمام زمستونه پیش واشک ریختم و چه حسی بود . حس رها شدن از تمام تعلقات اما این آدمای حسود نذاشتن من با همون حس زندگی کنم . هنوز دارمش اما کمرنگش کردن. شاید هم کمرنگش کردم. حتما خودم خواستم که اینجوری شد . همونطور که خودم این حسو به وجود آوردم البته که با کمک تو . تویی که کاملا بی تقصیری .تویی که نمیخواستی اینجوری بشه .تویی که قبلا عاشق شده بودی و از قبل خوب میشناختی بارونو پاییزو .زمستونو برفو و ایندفعه عاشق کردی و چه راحت همه چیز رو خیلی ساده فرض کردی و خیلی ساده بهم گفتی که دروغ میگم . و خیلی ساده بهم تهمت زدی ... . وحالا من موندم با پاییز .با زمستون .با برفو بارون . نمیدونم چه جوری باهاشون روبرو میشم ... .

       

نظرات 9 + ارسال نظر
بارون دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:27 ب.ظ http://man-o-baroon.blogsky.com

کم کم به رویا عادت میکنی و بعدشم به نبودن رویا...نگران نباش. زیادم سخت نیست. انقدر زود میگذره که...

اوهوم اگه عادت نبود نمیدونم چیو میکردیم !‌ اوا ببخشید منظورم اینه که نمیدونم چی کار میکردیم. خدا خیرش بده .
آره همینجوری که میگی زود میگذره اما خیلی هم خوب نمیگذره .اصلا زود ودیر گذشتن مهم نیست .خوب و بد گذشتنه که مهمه ! نه؟

palina سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ق.ظ http://berke.blogsky.com

دیدنت یک رویاست
ندیدنت یک ارزو


لطف کردی اومدی سراغم
بیا به برکه

نامه نویس سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:35 ب.ظ http://papers-land.blogsky.com

زیتون عزیز در مورد لینک که باید ازت تشکر کنم منو قابل دونستی و می خوای لینکم رو در بلاگت بذاری و اما در مورد انگلیسی ها نمی دونم تو تجربه زندگی باهاشون رو داشتی یا نه؟ در هر حال من هم باهاشون کار می کنم و هم بینشون زندگی میکنم و شناخت من این بوده البته اینکه نوشتم اهل صحبت با در و همسایه هستن شاید تصور کردی منظورم اینه که اجتماعی هستن.نه.اتفاقا خیلی گند دماغ و از خودراضی هستن آدمائی به شدت مادی و پول دوست و از این جهت گفتم شبیه ایرانی ها که خیلی فضول هستن و بدشون نمیاد بدونن در همسایگی شون چی می گذره.

خواهش میکنم عزیزم اصلا قابل شما رو نداره.
مرسی که جوابمو دادی . منم منظورم همین بود. باهاشون به صورت مدام زندگی نکردم اما چندتاشونو میشناسم و سالی یه بار مهمونمون هستن ! حالا متوجه منظوره تو هم شدم و کاملا موافقم باهات... .

ناشناس چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:24 ق.ظ http://doxy.blogsk.com

صلام!

ممنون که سرزدین...

چند روز دیگه هم نمونده به تولد من...پاییز فصل منه...فصل من...! ار همه چیزش..حتی از غم و تنهاییاش ...!

بابای

به قول خودت صلام !‌ این سلامه هم قشنگه ها (نیشخند)
پیشاپیش تولدت مبارک . غم پاییزم قشنگه ... من دوسش دارم . تو چی ؟

الهام چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:43 ق.ظ http://elham2155.blogsky.com

سلام دوست من ممنون که به وبلاگم سر زدی.
هر جا هستی موفق باشی مخصوصا تو درسات.

خواهش میکنم عزیزم .
ممنونم از دعات .

م چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:36 ق.ظ http://www.roozanehayam.blogsky.com/

لعنت به این عشق که هرچی میکشیم از اونه

لعنت ! چرا لعنت خیلی زیباست آسون نیست اما قشنگه اگه نباشه دلت تنگ میشه براش .
راستی حالا چی میکشی ؟!! (چشمک)

نازنین چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:50 ق.ظ http://nazninnima.persianblog.com

آخی دلم گرفت .... حقیقتا بارون و پاییز دوست داشتنین ... ولی تهمت.. فاجعه است . زیبا نوشتی //
///
کاش از شاخه سرسبز حیات گل اندوه مرا می چیدی

کاش درشعر من ای مایه عمر شعله راز مرا می دیدی
کاش وب مرا میخواندی

آره بارون و پاییزو دوست دارم اما حالا ... .
ممنون از تعریفت .
شعرتم خیلی قشنگه مخشوصا آخرش (نیشخند) بیام وبتو بخونم پس .

امید چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ق.ظ http://shiva-omid.blogsky.com

سلام زیتون
اومدم و خوندم. اما بیشتر از این مطلبت که عاشقانه هست
و شاید به نوعی گله از دوری و بی وفایی/// منک پاییز رو به خاطر بارون و خش خش یرگهاش دوست دارم.
اون نوشته پایینی منو جذب خودش کرد. ماجرای جالب اما دردناکی بود . متاسفانه بعضی از آقایون و حتی بعضی از خانوما اینطوری شدند! خیلی با حال نوشته بودی. موفق باشی.
در ضمن سعی کن با فونت قرمز ننویسی که روی زمینه سبز چشمای من یکی رو که اذیت کرد :)‌

سلام
آره خیلیا اینجورین شااید فک میکنن با پول لعنتیشون میتونن همه چیو بخرن !
ممنون از تعریفت .
واسه رنگم چشم .

یاسمین چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:53 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام زیتون ججون
ممنون هر وقت می تونی سری به من میزنی
من از فصل ثاییز متنفرم ):
موفق باشی
دلت شاد

چرا متنفر ؟ پاییز قشنگه به رنگاش نگاه کن.
خواهش میکنم عزیزم کاری نمیکنم .خشگل مینویسی منم میام پیشت .(چشمک)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد