زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

ا امروز جمعه بود ؟ اصلا نفهمیدم !!!

از دیشب تا حالا هرچی به دهنم اومده به معلم زیست گرامم دادم . (خوب کاری کردم حقش بوده ) دلم میخواست دیروز حالشو بگیرم اما خوب شدکه عجله نکردم  ! وقتی واسه مامانم گفتم گفت دیگه یا جای اونه تو اون موسسه یا جای تو   !! تازه با شخص من کاری نداشتا ولی انقد اعصابمونو خورد کردو انقدر با بچه ها  اونم با عزیزترین دوستم که مثه خواهرمه (نوشیو میگم ) بد حرف زدو توهین کرد که معلومه  که دیگه ما پامونو تو کلاسش نمیذاریم . بابای نوشی رو هم پره پر کردم .تا حالا این مدلی رفتار نکرده بودم که بخوام یکیو اینجوری بد کنم از نظر بقیه اما این حقش بود در اصل بازم این کارو نکردم ! حقیقتو گفتم  . به مسئول موسسه هم که هم مشاورمونه هم معلم ریاضیمونه گفتیم . اونم گفت اولین باریه که حقو میدم به شما اما راس میگین . خیلی دوسش دارم .مثه باباهاس .خیلی ماهه    .  فک میکنم خودش ردش کنه بره .اما بازم بد میشه .چون یه جورایی ماها عقب میفتیم  ! نمیدونم . خدا خودش کمک کنه !   دعا کنین برام .فربونتون.  

امروز مامان نذاشت بمونم خونه درس بخونم  .برداشت منو برد خونه بابایی اینا .گفت بشینی خونه هی میخوای فکر کنی .خل میشی !‌(راسم میگفت ). دایی و عسلم اونجا بودن معلوم بود که نمیتونم درس بخونم ! البته تو خونه هم بودم فک نکنم کار خاصی میکردم . از بس این مرتیکه دهاتی ... به اعصابمون !

ولی خیلی خوب بود. دوباره با عسل رفتم تو دنیای بچگی  . خیلی دوسش دارم  .خیلی عشقه .انقده دوس دارم دایی بهش میگه عیشکه بابا . وای خیلی بانمکه . یه چیزایی میگفت امروز من ومامانم دهنمون باز مونده بود  . مامانی اینا به جز اتاق خودشون یه اتاق دارن که توش یه تخت دونفره هم هست من و عسل و مامانم رفته بودیم خوابیده بودیم اونجا  و با هم حرف میزدیم .محی و داییم فوتبال میدیدن ! عسلم داشت از دوستاش میگف و از یه پسری که تو مهد کودکشونه و اسمش داراس . میگفت خیلی دوسش دارم .مامانم میگفت چرا ؟ مهربونه؟ میگفت نه ! بعد میگفت خب پس حتما خوشگله ؟ میگفت نه اصلا  . میگفت پس چرا دوسش داری ؟ . اونم میگفت نمیدونم ! من که همویجوری مونده بودم   . بعد یهو در گوش من گفت میخوای بگم بهت بری چی دوسش دارم .گفتم آره . گفت آخه چند ماه باهاش تو یه کلاس بودم و دوست بودم !!!

جلل خالق ! بچه از 5 سالگی عاشق شده  . این همسن من شه چی  میشه واقعا ؟ خیلی با احساس ازش تعریف میکنه .از دارای عزیزش  . خدای من هم خندم گرفته بود هم گریم  ! قربونش برم دلم براش تنگ شد . من و مامان کلی براش آهنگای گوگوشو و شیلا و چمیدونم هم قدیمی هم جدید خوندیم کلی کیف کرد بچه . بعدشم دایی هم اومد رو تخت ولو شد . عسلم نشسته بود رو شکمشو اذیتش میکرد  . داییم واسه اینکه اون آروم بگیره داشت تعریف میکرد از اینکه رفته بودن انگلیسو میگف عسل بگو اون خونه باربیا که رخسانا ولورا برات خریده بودن و میخواستیم بیارمشون چقد خوشگل بودن منم گفتم پس چرا نیوردی  .گفت جا نداشتیم . عسلم گفت آره بابا چرا نیاوردیم ؟  بعد یهو به دایی گفت از بس خری دیگه ! دایی همینجوری موند . منم خندم گرفته و جلو خودمو میگیرم .مامان جانم هرهر میخنده  .حالا هی باید به اونم سیخونک بزنم که نخند . خلاصه بد وضعیتی بود !!! تقصیر داییه هی بهش میگه کره بز .خب اونم جوابشو میده برگشته بهش میگه چیه کره خر !!! چی بگم والا ! الان بچه ها هرچی کوچیکترن زبوناشون درازتر . اما من خیلی دوسش دارم  . خیلی گوگوله .واقعا عسله . یا به قول دایی عیشکه بابا . عیشکه منم هست      .

برم یکم درس بخونم . فعلا .

نظرات 5 + ارسال نظر
انار جمعه 12 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:20 ب.ظ

آفرین برو بدو درس بخون منم میرم وبلاگتو بخونم(نیشخند)

قربونت. چه خانومی تو .

م جمعه 12 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ب.ظ http://roozanehayam.blogsky.com/

بچه های این دوره خیلی بیشتر از اونی که فکر میکنیم حالیشونه

بابا اینا دیگه زیادی حالیشونه !

یه بدهکار شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ب.ظ http://bedehkary.blogsky.com

حتما برو درس بخون.راستی کتاب جدیدم کم کم داره منتشر میشه البته چند ماه میکشه.اگه تونستم تایپش کنم برات نسخه پی دی افش رو میفرستم.اوا باز سلام یادم رفت تازه گیا بی ادب شدم.سلام و صد سلام و هزار دهم سلام...
خیبی؟راستی منم عمو شدم چند روزه.یه بچه نخوووووود که اسمشو گذاشتیم نازنین.میدونی بچه ها الان خیلی باهوشتر شدن.با اینکه چند روزشه وقتی گریه میکنه میاد بغل من آروم میشه.میدونی چرا؟چون میدونه من برا بچه ها کلی هله هوله و خوراکی میخرم.خوب من برم.

چشم . کتاب چی؟
منم سلام (نیشخند)
آخی جان .نازی. آره واقعا باهوشن . منم هنوز کوشولوهما .اینگده هم خولاکی دوس دالم (چشمک)

hamidDEL پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:18 ب.ظ http://hamidel.blogsky.com

ali bood DELbar faghat in dabir zistatoro karish nadashte bash.2roste ke reshtehamoon tajrobie vali bayad be inaham ham sakht dige-

نه بابا ما کاریش نداریم اون مارو کار داره ! البته فک میکنم مشکلات برطرف شد !

شقایق یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:02 ق.ظ http://shaghayegh1991.persianblog.com

سلام.وبلاگت عالی بود.به وبلاگ من هم سر بزن.خوشحال می شم.موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد