زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

جمعه شبه باز دوباره

چه قدر دلتنگم . جمعست دیگه ! منم و خونه و تنهایی .خدا کنه مامان اینا دیر بیان .

این محمدامکان نداره از خونه بیرون باشه با من حرف بزنه .حالا زنگ زده که آیدی درست کردی کار دستیمو     ؟! خب کارش گیره مجبوره با خواهرش حرف بزنه دیگه . مامان زنگ زده کلی منم حموم بودم . نگران شده بود  . گوشیو که برداشتم میگه سلام حموم بودی؟.  این مامانا علم غیب دارن ؟!!

میگه چی کا میکنی میگم دارم مرتیکه کلانیو نگا میکنم. میگه خب اگه میخواستی فیلم ببینی میومدی اینجا میدیدی دیگه  . گفتم قبلش درس خوندم بعدشم میرم میخونم . نمیدونم حمومم رو هم باید اونجا میرفتم اونوقت ؟!

مامانی گوشیو گرفت باهام حرف زد   .قربونش برم . میگه مادر جان چرا نیومدی دلمون تنگه برات ؟ منم میگم مامانی منم دلم تنگه براتون ولی بیشتر دلم واسه اون تنگه (اینو نگفتم بهشا !!! ) . گفتم حالا میام پیشتون . سلام به بابایی برسونین . خداحافظی میکنم .گوشیو میذارم .بعدشم که محمد جان خودشون شخصا زنگ میفرمایند .میگم که کارشون گیره  ! برم .بلکه تموم کنم این زیست عزیز لعنتیمو .درسا و معلما به دلتنگیه ما کاری ندارن احمدلله . دلم میخواد معلم زیست مدرسه رو خفه کنم .انقدر که چرت درس میده .بازم قربون دکتر ربانیه خودمون . فعلا .

نظرات 4 + ارسال نظر
نیلو جمعه 21 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:50 ب.ظ http://jashne-deltangi.blogsky.com/

سلام.
نیلو هستم.
وبلاگ قشنگی داری.
مرسی هم به من سر زدی
بازم سر بزن.
موفق باشی

سلام عزیزم .
ممنونم.
خواهش میکنم .
باشه . تو ام بیا . خوشحالم میکنی .

منگول شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:47 ق.ظ http://www.mangulateina.persianblog.com

سلام..
بابا تو که اینقد دلتنگی چرا بش نمیگی..؟ حداقل به ما هم بگو قضیه چیه تا روشن شیم..
خوشم میاد که زود زود آپ میکنی.پس میشه انتظار داشت که به وبلاگ ما یه سری بزنی؟
ولی بیای بد نیستا . یه اسکناس عاشق میبینی...

سلام
بابا بش گفتمو حالم اینه .میدونی یه سال گذشته !!!
همین الان دارم میام .

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 06:19 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام دختر گل
خوبی؟
ممنون که به من سر میزنی
خیلی خوشحالم می کنی
شاد باشی
بازم منتظرتم

سلاااااام عزییییزم
من کار خاصی نمیکنم از بس دوست داشتنیی تو .
خوشحالم که خوشحال میشی .
تو هم شاد باشی .
همیشه میام پیشت .

آوا شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:46 ب.ظ

سلام زیتون جونم
الهی قربونت برم که هی مارو روشن می کنی.
هی.....دلتنگی که دیگه واسمون شده عادت...
بالاخره زیستم درسیه واسه خودش. معلمشم باید تحمل کنی دیگه گلم...
شاد باشی و منم دعا کن
(راستی امروز خدا دوباره منو نجات داد! شاید یه پست واسش گذاشتم)

سلام عزیزم
خدا نکنه
آره عادته ! نمیدونم خوبه نمیدونم بده نمیدونم از وسط به دو طرف ... !
بابا زیست که عشق منه . معلمشم باحاله دوسش دارم .
ایول. میگم که خدا همیشه با ماست (چشمک)
میام پیشت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد