سلاین !
چطورین ؟ خوفین؟ منم خوفم. خوشالم هستم .الان اینجوریم
ولی بدتر از من این محمده که کشته هممونو دو روزه اینجوریه
خولمون کرده !!! فردا صب میریم رامسر .ویلای بابایی خسرو ( بابای بابامه ) یکمی اینجوریه
خیلی باهاش راحت نیستیم یعنی خیلی باهاش نبودیم اما خب هر وقت رفتیم شمال باهاش خوب بوده اینشالله ایندفعه هم خوبه خدایا خودت کمک کن
با عمه و نگین میریم. اونارو دوست دارم. میدونم با نگینم خوش میگذره به جز دختر عمه دوسته خوبیه برام
.
وای من هنوز هیچ کاریمو نکردم .از صبم درس نخوندم .همش پشت کامی جون بودم دیکه نردیکه مامانم یه بلایی سر این کامی بیاره به این صورت که این الان مامانه منه
. از صب یه ۶ ساعتی فک کنم سیمز بازی کردم .آخرش اینجوری بودم
.یکمم تو نت بودم. الانم ساکمو نصفه نیمه بستم
.اما خودمم کلی کار دارم. من برم بهتره چون برای اولین بار در عمرم احساس ترس عجیبی منو گرفته و ول نمیکنه بهمم میگه الان مامانتم میاد و دیگه ول نمیکنه
ولی من میخوام برم واسه یه بار دیگه هم که شده دریا رو ببینم.
من هنوز آرزو دارم بابا جانم
. حتما برگردم بدجوری مختونو میخورم
. دعا کنین برام.خوش بگذره . مرسی. قربوس همتون. شب خوش .
مثلا چه جوری باشه؟ راستی چه اسم خوشمزه ای داره وبلاگتون. من که عاشقشم...
سلام بر زیتون لذیذ
به به خوشم باشه حالا زیتونکم میره سفر شمال دوستاشو با خودش نمی بره . عوض من برو تو دریا دستاتو بزن زیر آب و بپاش تو هوا اینجوری به دریا سلام بده از طرف من
من آپم خوشحال میشم بهم سر بزنی
بای بای