شب میخوام برم تولد ... پارتیه دیگه میشه گفت ! نمیدونم چرا حسش نیست اصلا ... حالم خوب نیست ... یه حسه دیوونگی دارم بد ... نمیدونم چرا استرس دارم ... واسه مهمونی نیستا ... نمیدونم واسه چیه ... چند شبه دوباره خوابای بد میبینم... هزار تا کار دارم اما ولو نشستم هیچ کاریم نکردم ... نیدونم چی کار کنم ... آهنگارم زدم ... برم ببینم کاری میکنم یا که نه !!!!
سلام ...
تو این روزگار عجیب و غریب به یه نتیجه رسیدم! اینکه از کوچکترین لحظه ها هم باید لذت برد چون ممکنه دیگه پیش نیاد ... من جای تو بودم بیشترین لذت رو از همین تولد یا به قولی پارتی! می بردم ...
آره خب ... لذت بردیم دیگه ... :دی
هوم؟
از من می شنوی هیچ کاری نکن!
تولد رو ولی برو...بهتره برات...
بعدم اینکه!دخترا همشون مهربونن! D:
منم بسیار از نوشته های شما لذت بردندم!!!
من یه کم کوشولو ام!می رم سوم راهنمائی...ولی منظورم از مدرسه،خود مدرسه ست...نه درس خوندن!که البته یه وختایی اونم خوبه! D:
آره دیگه رفتم ...
خب معلومه عزیزم ...
مرسی...
آخی ... آره خیلی خوبه ... منم هنوز هیچی نشه دلم واهمدرسه تنگید ... دیگه نمیرم که !! (گریههههه)
لینکت کردم زیتون جون! :*
مقسی منم الان لینک میکنم ...