زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

تکیه گاه میخواااامم .

دلم باز گرفت . دلم تنگ شد . واسه خیلیا . از همه بیشتر واسه خودم . واسه اون روزام . واسه اونی که بودم . واسه اون آیدا . اما حالا ... . جرا همه فک میکنن من خیلی خوبم . چرا فک میکنن جزو بهترینام ؟ !!! دوباره اون حس خنثی بودن .داره خفم میکنه  ! دوست دارم غمگین باشم اما نیستم . میخندم .میخندم . و خودمو میزنم به خیالی . خنده های الکی . حالم از خودم به هم میخوره . یه حس بدی دارم . دوست ندارم بیشتر از این بزرگ بشم . حسم حس یه دختر 17 -18 ساله نیست . حس جوونی ندارم .حس طراوت . حس زیبایی . حس عشق . حس بیتابی . ندددداااررر م م م . همش خنثی ست . همه چیز یکنواخته . همه دنیا . فقط آسمون اونم همیشه نه . فقط اونو دوست دارم . فقط حس پرواز دارم . دلم میخواد پرواز کنم . با اعتماد به نفس کامل میگم از مرگ نمیترسم . عاشق مرگم . یه تکیه گاه میخوام . یکی بالاتر از اینایی مه فکرشو میکنم .فقط یکی . اون یکی خداست . خدا رو میخوام . پیداش میکنم .بعد گمش میکنم میون افکار در هم ریختم . مثل آدمای شلخته که یه جیزیشونو با اینکه دوست دارن هی لابلای وسایل در هم ریختشون گم میکنن . منم مثه همونام . خدارو میخوام یه تکیه گاه بزرگ .اما هی گمش میکنم لایبلای افکار درهم ریخته و پوچم !

 

 

 

عشق را میشناسی ؟

من را جه طور ؟

من عاشقت بودم

وتو چه بی پروا گذشتی

از من و از عشق من

می دانی صداقت چیست ؟

همان که وقتی رفتنت را خبر آوردی

با تندی تو را از خود راندم

می دانی چرا؟

خلوط مرا ندیده بودی نه ؟

می خواستم بگویم بزرگ شده ام .

و تو هم میخواستی قبول کنی .

شاید اگر بچه گی ام را

و صداقتم را حس کرده بودی

هیچ گاه آسمان دلم ابری نمیشد

و شاید دوباره احساس شکست را تجربه نمیکردی !

 

 

نظرات 14 + ارسال نظر
انار چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:16 ق.ظ http://love-hot.blogsky.com

سلام زیتون خوشمزه و آیدا خانوم ناز

ببین شما مگه درس و مدرسه نداری اینجایی ها؟<نیش>

دل گرفتن و دل تنگی میاد سراغ آدم باید تحمل کرد
شاید زود دارم قضاوت می کنم چون هنوز نخوندم

با اجازت برم بخونم
دوست دارم زیتون خوشمزه

سلام خانومی .
ما والا چهارشنبه . پنچشنبه نه مدرسه نداریم . درسم که اصلا نداریم !!!!‌
آره خب مام تحمل میکنیم .وگرنه تاحالا که مرده بودبم .
خب بخون . قربونت . منم دوست دارم .بوس .

الهه تنهایی چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:45 ب.ظ http://myheaven.blogsky.com/

دوست گلم سلام
چرا اینقدر غمگینی ؟ نذار تو این سن کم غم بهت غلبه کنی اونوقت سن من که رسیدی خیلی افسوس میخوری ........
الان ۲۷ سالمه و آرزو دارم که به سن ۱۸ -۱۹ سالگیم بر گردم


سعی کن نذاری کسی با احساساتت بازی کنه یعنی منظورم اینکه به خودت اجازه نده کسی رو بی دلیل و بی منطق دوست داشته باشی و احساس پاکت رو بیهوده به پاش بریزی .
چون وقتی میخوای ازدواج کنی دیگه احساسی برات نمی مونه بلکه به جاش ترس و وحشت از اینکه همسر آیندت هم تو رو رها کنه همیشه آزارت میده
مواظب خودت باش گلم
باز م به من سر بزن

سلام عزیزم .
نیدونم . غم خیلی وقته تو دل ما خونه کرده ! اما من الان حدودا ۱۸ سالمه و فک میکنم تا همین جا بسه . نمیدونم وقتی همسن تو بشم حتما پیر میشم !
کسی با احساسات من بازی نکرد . شاید خودم این کارو کردم !‌زمان خیلی چیزهارو عوض میکنه . دوساله که میدونم که احساسی برام نمیمونه . همینجوری که هنوز داره هدر میره .واسه کسی که نیست .اما خب اینو من مشخص نمیکنم . شاید این عشق هنوز واقعی نیست .شاید فکر میکنم .شاید اون زمان اون عشق واقعی بود .و اگر نبود همه که نباید ازدواج کنن ! هووم؟
ممنونم عزیزم. تو هم همینطور .
حتما . بوووس.

نامیرا چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:54 ب.ظ http://namira.blogsky.com

سلام
نظر قبلیم برا متن قبلیت! درج نشد نمی دونم چرا !!!
بگذریم!
دوست من! میگن وقتی احساس تنهایی می کنی یا وقتی دلت می گیره بهتره که بسپاری به باد! آخه قاصد خوبیه!
خودش میبردت هر جا دلش خواست......!
یه چیز دیگ هم میگن:
الا به ذکرالله تطمئن القلوب!
اولی رو امتحان کردم! یه مدت زیادی خیلی خوب جواب میداد!دومی رو امتحان نکردم! اما انگار باید اینکار رو انجام بدم!
فعلا که در باز نمیشه! ای کاش می دونستم چرا!!
اینا رو گفتم! اما نمیدونم چرا! شاید واسه خاطر اینکه .......

سلام
شرمندتم .دیر جواب داده بودم .همین الان تاییدش کردم .
اما من نمیخوام باد دلتنگیامو ببره .اگه ببره که دیگه کی یاد اونایی میفتم که دلم براشون تنگه ؟؟!!
آره .دومیو منم قبول دارم . حتما .امیدوارم موفق باشی .
میشه نگران نباش .
عیبی نداره .خیلی وقتا هست که خیلی چیزارو نمیدونیم .حتی در مورد خودمون !

یه بدهکار چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:53 ب.ظ http://bedehkary.blogsky.com

باشه.اینه جواب این همه خوبیام.اوا سلام.خوب باشه اصلا ولش کن.چه خبرا؟اخه ادم نظر میده ۳ کلمه؟!!هااااااااااان.من حداقلش یه چند صد جمله ای کامنت برات میزارم(نیشخند).
همیشه موفق باشی.

سلاام
آخه ما که آدم نیستیم . (نیشخند)

انار چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:07 ب.ظ http://love-hot.blogsky.com

میشه ازت خواشه کنم یه سر بیایی وبلاگم

ممنون

حتما عزیزم .

فاطمه چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:18 ب.ظ http://mo0oli.blogsky.com

سلام زیتون جونم
خوبی؟! خوش میگذره ما رو نمیبینی؟!
:*
منم خیلی دنبال خدا می گردم. می دونی. یه بار که پیداش کردی باید بندازی گردنت که دیگه گم نشه!
غصه نخور عزیز دلم. خدا همین جاست. بین همین خطایی که می نویسی نشسته. فقط کافیه یه کوچولو بری طرفش. چشم به هم بزنی تو بغلشی!
:************
انشاءلله هممون پیداش کنیم و دیگه گمش نکنیم.
شاد باشی عزیزم

سلام عزیزم . نه خوش نمیگذره که .اما الان دیدمت خوشحال شدم .
آخ راس میگی بد فکری نیست .
میخوامش .
امیدوارم . تو هم . بوووسسسس .

ایلیا شاملو چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:19 ب.ظ http://mardikelabnadasht.persianblog.com

سلام
تیمارستان من بیا
چون خیلی اتفاقات افتاده توش
اپیدممممممممممممممم

سلام .
اومدم . چه تیمارستان پر هیاهویی شد . بیچاره پیرمرده . پیرمرد بود یا جوون ؟

انار پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ق.ظ

آخیش ممنون که اومدی

اونارو نوشتم چون حس می کنم مثل خودم یه جورایی درگیری

منو راهنمایی اشتباه کردن و زندگیم بهم خورد دوست ندارم
کسی مثل من بشه برا همین نوشتم بام معذرت می خوام

راستی دیدی لینکت کردم....

خواهش میکنم عزیزم. مرسی ممنونم واقعا ازت .
اینا همه تقدیره .مام که از آینده خبر نداریم !‌ قربونت برم . ممنونم ازت .
آآرره ه ه . مرررسسسییی . بووووووسس.

مهدی پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:48 ق.ظ http://shirazpatogh.blogsky.com

عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست

عشق آن است که یکی برای دیگری چتر شود

ودیگری هیچ وقت نفهمد که چرا خیس نشده

******** موفق باشید ************

اینم یه تعریفه از عشق . اما فقط یکی از تعاریفشه !
شمام همینطور .

بید قرمز پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:23 ب.ظ http://bideghermez.blogsky.com/

زیتون جان سلام.
میم مثل مادر زیبا بود. من که خوشم اومد. ببینش.

سلام
ممنونم . امیدوارم وقت بکنم ! خیلی دلم میخواد .

علیرضا پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:29 ب.ظ http://champions.blogsky.com

سلام
خوب مینویسی
یا علی

سلام .
ممنونم .

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:49 ب.ظ http://rue.blogsky.com

یادته یه روزی بهم گفتی هر وقت خواستی گریه کنی
برو زیرِ بارون که نکنه نامردی اشک هاتو ببینه
و بهت بخنده ...
گفتم اگه بارون نیومد چی؟؟
گفتی اگه چشم های قشنگ تو بباره آسمون گریه ش میگیره ...
گفتم یه خواهش دارم ؛
وقتی آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار ...
گفتی به چَشم ...
حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره ...
و تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم می خندی

دیبا جمعه 19 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:35 ق.ظ http://parastidani.blogsky.com

خوب باشی
چهره ای در ماه/

زیتون؟ جمعه 19 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:40 ق.ظ

مگر ما چندتا زیتون تو بلاگستان داریم؟ نمیشد یه اسم دیگه بگذاری؟

نه من زیتونو خیلییی دوس دارم ! حالا مشکلی هست؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد