زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

رژیم ...

دیروز با آزی رفتم دکتر تغذیه ... دوباره قراره که شروع کنم .این دفعه تحت نظر دکتر و آزی . البته دکتر قبلیم نرفتم . این یکی خیلی سخت تر میگیره ! اما خب می ارزه .برام دعا کنین ... خب من تا یه چیزی رو نخوام خوب انجامش نمیدم .اما کافیه که بخوام. دیگه میشم یه انسان با اراده و پشتکار( ماشالله ، هزار ماشالله . بزنین برام به تخته ) .

از چهارشنبه تا حالا اصلا مفید درس نخوندم .عینه احمقا !!! چهارشنبه پنجشنبه که وضم خیلی خراب بود . یعنی دپرسه دپرس بودم ! از پنجشنبه هم چترو خونه خاله اینا باز کردم و همونجا بود که با آزی تصمیم گرفتیم بریم دکتر ! بعدشم جمعه ساعت بعد ناهار اومدیم خونه . البته ناهار خونه مامانی اینا بودیم. خاله فیروزه و دایی احمد اینا هم اونجا بوذن . عسل جیگرمم بود . عسل و دایی ساعت 10 اومدن خونه بابایی اینا که البته عسل اومد خونه خاله . منم که اونجا بودم . خلاصه عسل خانومم اومد پیش ما . یه دوساعت بعدم که میخواستم برم خونه بابایی اینا واسه ناهار .هرچی به عسل گفتم گفت نمیام من . بهم میگه ببین اگه بابام دعوات کرد بهش بگو عسل خودش نیومد . میگم خب عسل بابات که دعوات میکنه تو چی کار میکنی ؟ میگه منم گازش میگیرم .  گفتم دستت درد نکنه اون چی کار میکنه . گفت خب اونم یه شپلق پلو میزنه در ک و ن م  ( شپلق پلو همون کتکه ! داییم بهش اینو میگه !) میگم باز خب تو چیکار میکنی ؟ میگه منم دوباره گازش میگرم . منم یه نتیجه اخلاقیه بزرگ از رفتار این پدر و دختر عزیز گرفتم که بهتره دیگه هیچی نگم . خلاصه نیومد دیگه با ما تا مامانش اومد و اونم اومد.

جمعه هم که اومدم خونه یکم درسیدم بعدشم عمه ناهید زنگ زد که میخوام بیام خونتون . منم رفتم حموم و اونم اومد وتا دوازده اینجا بود . شنبه هم که دکتر و بعدشم خونه خاله اینا کلا که من چترم اونجا بازه !!!دیرم رسیدیم خونه دیگه خاله گفت تو این ترافیک کجا میخوای بری حالا . منم که نه کتاب برده بودم نه دفتر نه لباس ... . و از این نتیجه میگیریم که بنده امروز مدرسه هم نرفتم ! دیگه ظهرم که  آزی منو گذاشت خونه و بعدشم کلاس .حالام که اینجام ... .

به دنیا بگویید بایستد ...

میدونی به یه چیزی رسیدم . البته خیلی وقته که رسیدم اما دیگه کاملا بهش عمل میکنم . میدونی چیه؟ دیگه همینم که نشون میدادم چیم و چه جوریم نمیخوام نشون بدم . از چهارشنبه بدج.ری حالم گرفته بود . کلا خاطراتمو مرور میکردم ! به قول آتی میگه همین خاطراته که آدم واسشون جون میکنه !!!

مامان میگه : هنوز تو حال و هوای عشق و عاشقیی ؟ عینه احمقا خودمو میزنم به اون راهو میگم یعنی چی؟؟؟ میگه واضح تر از این؟ میگم خوب نمیفهمم چی میگی ( دقیقا عین احمقا ! )  میگه هنوز تو حال و هوای پارسالی ؟ میگم تو چی فک میکنی . از دستم خسته میشه و میگه فقط بهت میگم اگه هستی واقعا خاک بر سر احمقت !!! ( انگار برق 220 ولت بهم وصل میکنن برای یه لحظه ، شایدم یه کاسه آب یخ میریزن رو سرم یا یه چیز دیگه ... !)

میرم خونه آزی اینا اونجا آزی انگار میفهمه چی میگم . همیشه آخرش دعوام میکنه اما من ناراحت نمیشم ! ولی به حرفاش گوش میدم . حالام با هم یه سری قرارا گذاشتیم ... .

همه میگن نگران نباش امسال نشد سال دیگه میخونی . بهشون لبخند میزنم . ( فک میکنن من انقد خرم که نگران باشم ؟) نه فک نمیکنن احتمالا مطمئنن ! بازم جمعه داره تموم شد . داره یه فیلمی نشون میده کانال 5 ! اولین بار که من میبینمش (به دنیا بگویید بایستد ) ... به نظرم جالب اومد .

گناه ...

احساس گناه ...

حتما میدونین چیه ! برای اولین بار تو این عمر کمم احساس گناه میکنم . احساس قشنگی نیست . یه جور ضعف بهم میده . یه فال حافظ میگیرم . میدونین بهم چی میگه ؟ میگه فک میکنی گناه کاری اما خدا خیلی مهربون تر از این حرفاست اگه توبه کنی خدا میبخشه ! هرچی فک میکنم توبه ای براش پیدا نمیکنم !!! شما نمیدونین توبه ی عشق چیه ؟ اگه میدونین تو رو خدا قسمتون میدم به منم بگین ! دوباره غمگینم .چند وقتی میشد که بهتر بودم ! چشمام میسوزه .اشک توش جمع میشه اما سرازیر نمیشه ... .

امشب شب یه تولده ... تولدی که دوستش نداره انگار و من نمیدونم تبریک اصلا درست هست یا نه ... !

اینجا چی اشتباه بوده ؟ انگار همه چی !

من سیگار می خوام !!! تو این هوای سرد با این غمای سرد خیلی میچسبه ! هوم ؟

یادش بخیر پارسال این موقع چه ولوله ای تو جون من بود ! اما حالا حتی نمیدونم چی کار باید بکنم ... .

حالگیری

بعضی از مردم واقعا اعتماد به نفسشون بالاستا . حالا اعتماد به نفس بالا هم خیلی بد نیست اما اگه باعث وقاحت طرف بشه چرا  اون موقع میشه :افتضح ـ یفتضح ـ افتضاح !!!

دلم میخواد حال این دختر پرروهرو بگیرم تو کلاس . البته مطمئننا صدف این کارو میکنه   !!! اگه حالشو گرفتیم اونوقت یه دفعه جریانو تعریف میکنم . اینجوری بهتره !

احمق بودن !

یهو دلم گرفت !!! عین آدمای احمق . آدم احمق کیه ؟ به نظر من همه احمقنو هیچکس احمق نیست . (چه ربطی داشت به آبگوشت) بابایی خسرو و عمو اینا ناهار خونمون بودن  . فک میکردم یه جمعه دارم واسه درس خوندن .اما اونم عین آدم نشد   ! ولی خب زود رفتن منم یه چیزایی خوندم بازم باید برم بخونم  البته .

یه خبر خوشو ناخوشیم یکی دو ساعت پیش رسید بهمون . که داییمو خانواده گرامشون . و دختر خالم واسه عید از انگلیس میان و اون یکی دختر خالمم با خانواده گرامشو از آلمان ترشیف میارن . از یه طرف خوشحالم که میبینمشون از یه طرفم خیلی ناراحت که نمیتونم خیلی ببینمشون چون درسسسس دارم !!! وای کاش نمیومدن. الان غصه دارم سر این مسئله . اااااهههههه .

دلم تنگه باز . غاطیم کردم به قول صدف از اون مدلاییم که میخوام پاچه بگیرم ! پاچه ام نیست اینورا مجبورم پاچه خودمو بگیرم ! گریه دارم اصلا  . تازه دوست دارم به خودم فحشم بدم . داااددم خیلی دوست دارم بزنم سر خودم !!! بازم جمعه ست . یادش بخیر پارسال ! وای چه خبر بود ابن موقع ها . همش ئنبال این بودم که چی بخرم براش کادو ! اما آخرش حتی ندیدمش ! یه هفته دیگه تولدشه . چه خوشحال بودم !!!

ههی . چه روزگاری داشتیم !!!

یه آدامس خرسیه گنده دلم میخواد . که هی بادش کنم و بترکونمش . تازه دلم میخواد نقاشیم بکنم . بعدشم برقصم . اصلا دوست دارم الان برم بیرون یه جا که شلوغ باشه .یه جای باحال . پارتیم دلم میخواد . دلم خیلی چیزای دیگه هم میخواد . اما من باید بهش بگم عزیزم انقدر حرف مفت نزن . الان با هم میریم درس میخونیم !!!  

نمیشه برف بیاد ؟ من برف میخوام . خدا جونننممم گوشیو بردار ...  . من برف میخوام .