زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

زیتون

ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او

(۷) ابرا

تا حالا چه قدر به ابرا دقت کردی ؟ دیدی چقدر زیبان ؟ من عاشق ابرام . اگه یکی از اینا مال تو بود چی کار میکردی باهاش ؟ من همیشه دوست داشتم یه ابر داشته باشم یه ابر که بشینم روش و هر جا که دوست دارم برم باهاش ! اگر میشد ابرارو خرید هر چقدرم که گرون بودن پولامو جمع میکردم تا بتونم یکی واسه خودم داشته باشم. شاید تخت خوابمو از تو اتاقم بر میداشتم و ابرمو میذاشتم به جاش . یه تیکه از ابرمم حتما میخوردم فکر میکنم اگه بخورمش خودمم سبک میشم. بعضی وقتا تو گلوم حسش میکنم . خیلی دوست دارم این خوابو ببینم. یا حداقل زمان مرگم این حسو داشته باشم. یادمه بابا بعد از اون مرگ وقتی دوباره برگشت چی میگفت  . میگفت اون موقع حس میکرده داره رو ابرا سرسره بازی میکنه. همیشه اون حالت بابارو تصور کردم اما هیچ وقت نتونستم خودشو ببینم. همیشه تو تصوراتم یه پسر بچه ی شاد بوده که صورتش خیلی شبیه باباس !

راستی بابا الان رو ابراس ؟ اون چه جوری میاد پیش ما  ؟ شاید الان یدونه ابر داشته باشه ! کاشکی بشه حداقل اون دنیا یکیشو داشته باشم  ! یه هفته دیگه تولد باباس . باید برم پیشش ! بابا مرده اما من هنوز تولدشو دوست دارم . دلم میخواد فردا صبح برم پیشش . دوست ندارم با مامان اینا برم . خودم میخوام برم. خودمم میتونم خب اصلا راه دوری نیست .اشرفی اصفهانی  . چهاردیواری .امامزاده عین علی زین علی . کارش یه آژانش یه نیم ساعتی هم نگرش میدارم  . امیدوارم که برم. خیلی دلم براش تنگ شده .نمیدونم رفتن آرومم میکنه یا نه. کاشکی میتونستم با یکی از اون ابرا برم !!!

                    

(۶)

سلام عشقم

حال و احوالت چطوره ؟ با ما حرف نمیزنی خوبی  .خوشی؟

ما که ناخوش ناخوشیم. از نبودنت. از دلتنگیت  . از عششششقت .ما که گفتیم تو باورت نشد. رفتی. خوب البته اونجارو که باید می رفتی. منظورم اینه که گفتی نه . گفتی نمیشه. خب راستم گفتی. اینم بخت بد ما بود که عاشق یه عاشق شیم . حالام یه بخت برگشته داره کارایی رو میکنه که من با تو کردم   . حالا من جای تو ام . اون جای من . هی میگم بابا بیخیال هی میگم آخه من اینه اوضام  .اما انگار نه انگار . دارم خودمو میبینم عشقم . خودمو با کارایی که کردم. راست میگفتنا . میگفتن یه سال دیگه خندت میگیره به کارات . آره گرفت . به کارام میخندم. ایناها ببین خنده هامو . اما به عشقم نه   . لعنتیا چه مطمئن بودنا  . تف تو روشون . منو نشناختن . تو هم نشناختی نه؟ فکر کردی نی نی کوشولو  یادش میره پس فردا. چه قدر دلم گرفته . یاد یه چیزایی افتادم چند روزه . یادته قبل از اینکه بهت بگم که عاشقتم .بهت میگفتم دوست دارم   ! تو هم میگفتی منم دوست دارم  .یادته ؟ حالا واقعا داشتی ؟ یا اونم همینجوری میگفتی؟  میدونم اگه میخواستی جواب بدی میگفتی آره دوست داشتم اما عاشقت نبودم . آره می دونم . اما کاشکی همونم نگفته بودی بهم . منم نمیگم یعنی به این نمیگم. حتی نمیذارم بهم بگه دوست دارم. باید یه فکری بکنم براش .دلم براش میسوزه ! باید دلم واسه خودم بسوزه نه؟

مامانم که انگار نه انگار که من باید مهم تر باشم براش . همش نگران اونه . میگه اصلا نباید ارتباطتو زیاد کنی باهاش. چون تو به فکر یکی دیگه ای. منم این وسط گناه دارما نه؟  عشقم همه اینا رو گفتم تو که نمیدونی اینجا مال منه حتی اگه ببینیش ! شاید یه روزی برات فرستادمش .

دوست دارم با تمام وجودم.    نمیدونم چیه که اینجوری منو به طرف تو میکشونه منم تو کارش موندم . هر چی هست منو دیوونه کرده  . دیوونتم.  .

(۵)

سلام چطورین؟

 منم خیلی توپم از اون توپایی که .... .مممممممممم .خب والا توپ انواع مختلفی داره منم همه جورشو پایم   ! والا دیروز و امروز کلی به ما خوش گذشتیده دیگه خوشی زده زیر دلمون قاطی کردیم .خوشیای آخر دیگه .بعدش یه سالی خبر از هیچی نیست به جز کتاب و درس.

دیروز صب یک حال بدی داشتم من .نمیدونم چم بود. حالتای بدی بود ولی ! البته خب سرما که خوردم اما بدتر بودم . قرارم بود بریم خونه مامانی اینا . منم حالا میگم نمیام دوباره میگم نه میام .خلاصه کلی ادا و اصول ! آخرشم بعد از اینکه همه حاضر شدن و داشتن میرفتن گفتم منم میام. حالا خوبه حمومم رو رفته بودم وگرنه که دیگه هیچی بعدشم که خلاصه تندتند نمیدونم چه جوری حاضر شدم . سابقه نداشت به این سرعت ! رکورد شکسته شد .

حالا رفتیم خونه بابایی اینا و خوبم بود و اینا دیگه بماند .حوصله ندارم بتعریفم .

حالا اینجاش بهمون خوش گذشتید . رفتم خونه خاله اینا که همسایه مامانی بابایی هستن. دیدم به به چه خبره آتی آزی  دوباره شو لباس گذاشته بودن . منم کلی ذوقیدم خیلی از سوغاتیایی که برام آوردن واسم تنگه  منم گفتم اونارو میذارم .یکم نشستیم و حرف زدیم منم مخ اونا رو خوردم. بعد آزی گفت زیتون قراره بریم شهرک من میخوام ببینم چی داره . بعدشم گفتیم بریم یکم پسر بازی . خلاصه کلی خوش گذشت بهمون دیگه شبم اومدیم خونه و منم دیدم نخیر مثل اینکه تب دارم حالا بعد خوش گذرونیا دوباره غرغرا شروع شد !!! بعدشم که اومدیم خونه خودمون دیگه .آخرشم. جیش بوس لالا  .

امروزم روزی بود واسه خودش. صب که عینه جنازه متحرک پاشدم و بعد یواش یواش خوب شدم . بعدشم کار خاصی نکردم همش تو نت بودم .از درسم خبری نبود. میل باکسمو تمیز کردم . کلی آت آشغال داشت. ساعت یک و خورده ای طناز زنگول کرد  بهم که بریم بیرون . چهار وقت آرایشگاه داشت منم گفتم تو برو منم میام .میخواستیم بریم سینما اما دیدیم بریم بگردیم بهتره . خلاصه که منم حاضر شدم و رفتم آرایشگاه . بعدشم رفتیم پاساژ اندیشه طناز یه تاپ خرید خیلی باحاله . تو حراج بود ولی کلی چوونه زدیم تخفیفم گرفتیم . خلاشه کلی کیف کردیم.  از اونجام یه سر رفتیم خونه آزی اینا که اون لباسارو بدم بهش . اونارم دادیم و رفتیم پی الواتیه خودمون . گفتیم بریم پاساژ آرین . ماشینم سوار شدیم تا وسطای راه بعد تصمیمون عوض شد. حالا دلمون میخواست بریم مکس برگر . اونم تو پاسداران آخه چه ربطی داشت به ته مهای میرداماد . مام سر میرداماد پیاده شدیم . یهو طناز گفت زیتون بیا بریم شیرین عسل شکلات بخریم . منم که پایه . گفتم ایول بریم. حالا رفتیم تو یادمون افتاده طناز خانوم که دارو ندارشو داد واسه تاپش منم یه ده تومنی داشتم .دیگه با این وضع فلاکت باری که ما داشتیم قرار شد دوبسته از این کاکائو شیریاش که ارزون بود برداریم. ولی خداییم قیمتاش خوبه ها . خوشمزه ام هست . حالا اومدیم بیرون تصمیم گرفتیم تا پاسداران پیاده بریم رسیدیم سر قبا طناز گفت از اینجا بریم منم گفتم بریم خب . هوام تارییک شده حالا مام واسه خودمون آروم آروم انگار شانزه لیزس . رسیدیم به یه موبایل فروشی نمیدونم موبایل فورشی بود نمیدونم سیستم ماشین میبست یه چیزی بود قروقاطی . یه صدای دوپس دوپس بلندیم میومد از توش که نگو .منم دیدم به به چه خبره توش چه آب و هوایی.گفتم طناز بدو بریم تو ببینم قفل متورلا باز میکنه یا نه ( این موتورلا هم جریانات داره که میگم براتون ) حالا رفتیم تو پسره اومده میگه بفرمایین نمیکنه اون ضبطشو خفه کنه یه دقه داره با دو تا خانوم متشخص حرف میزنه . بهش میگم قفل موتو باز میکنی گوششو آورده جلو میگه چیییییی؟؟ دیگه دوستش دید خیلی ضایس کم کرد یکم اونو . خلاصه بعد از کلی سوالو نازو عشوه ی یارو که باید ببینمشو ما از تو نت قفل باز میکنیم و اینا از زیر زبونش کشیدیم بیرون که هفت هشت تومن. ولی خودمونیما خراب شده ای بیش نیست مملکت گه گرفته ی ما    . دو هفته س از 20 جا قیمت کردم هر کی هر چی به دهنش اومده گفته . یکی دم خونمونه میگه 15- 20 تومن. دیروز تو میلاد نور میگه 25 تومن امروزم که تو اندیشه گفت 6-7 تومن. اینم که آخریش گفت 7-8 تومن. از قیمت سکه هم این مهم تره انگار  .ساعتی بالا پایین میشه به روزانه نمیرسه .هان بعد از اون مغازه هم که یکم دیگه رفتیم و دیدیم بابا نمیرسیم به پاسداران که نگو  گم شدیم . انقده از مردم پرسیدیم که پبدا شدیم . حالا بعد کلی پیاده روی دو تا جنازه رفتیم مکس برگر غذامونم خوردیم.  رفتییم پایین  به آقاهه گفتیم آژانس میخوایم میگه واسه کجا میگیم کوچه پایینی. یارو اینجوری شد . 

رفتیم سوار ماشین شدیم رانندهه میگه ببخشید درست اومدین شما؟   به من گفتن یه خانوم پیریه نمیتونه را بره . مام آدرس گفتیم گفت بله .نفهمیدیم جریان خانومه پیر چی بود  خانومی که پیر باشه ، توانایی راه رفتنم نداشته باشه . بعد پاشه بیاد رستوران باید چه قده باحال باشه. شایدیم یه کوچه پایین تره ما این توحمو براشون پیش آورده که یه پیر زنه . خداییشم ته ته کوچه بود کوچه هم خلوت ساعت 8:30 شب. طولشم که اندازه خود پاسداران بود. خب راهی بود واسه خودش دیگه .

خونه طناز اینام جدید بود خیلی خوگشل بود . بزرگ .سوناو جکوزیو یه حیاط باحال که وسطش آلاچیق داشت و کلی دم و دستگاه . توی خونه هم خیلی خوب بود. طنازم یه کاغذ دیواری نواری پسندیده بود واسه اتاقش که رفتیم شب با باباش خریدیم . اتاقش سفیده .پرده و رو تختیشم بنفشه گرمه . کاغذ دیواریشم بنفش گرفت . خیلی خوشگل بود .منم اوردن گذاشتن خونه .سوغاتیای طنازم دادم بهش . کلی خوشش اومد .آخه یکیش یه قلب چوبیه که روش با چوب نوشته طناز. خیلی از اون خوشش اومد . دلم تنگ شد براش بذا بوسش کنم

راستی جریان موتورلا هم اینه که اون یکی  دایی جان زحمت کشیدن برا من گوشی خریدن با این یکی دایی جان فرستادن ( یه بوسم واسه دایی جان ها   )  . حالا با سیم کارت ایرانیم نمی خونه .باید قفلش وا شه حالا کی نمیدونم . بگردم شاید به دو سه تومنم رسید .والا اگه اینجاس که بعید نیست .

وای چقده حرفیدم . مردم دیگه برم . شبتون خوش.

 اینم واسه شماها که حسودیتون نشه

 

 

(۴)

سلام به دوستای گلم .چطورین؟ منم خوبم ! فقط به شدت سرما خوردم .

دو –سه ساعتی میشه که رسیدسم تهران و با چه مصیبتی ! ۱۳ ساعت تو راه بودیم . من که مردیدم انقده که واستادیم انقده که جاده شلوخ پلوخ بود .(رفتم شمال نمیدونم چرا ترک شدم  ! لحجه گرفتم ) اوووووووو راستی نمیدونین چه لحجه رشتیی بلت شدم . خودمم حال میکنم . کلی همه رو گذاشتم سر کار  .حالا ما رفته بودیم رامسرا . رفتنمون که راهت بود با این سمند زردا یدونه در بست گرفتیم سه تایی یکی هم عمه و نگین گرفتن . رارنده هامونم خوب بودن  . آخخخخخخخ کاشکی میتونستم اینجا با لحجه براتون بنویسم خب خوشم اومده دیگه چی کار کنم  .... .خلاصه بر گشتنم که با  بابابزرگ جان امدیم و خب چون پیر هی زودزود خسته میشد  . فک کنم ۲۰ جا واستادیم انده سرعتشم ۸۰ بود حالا چی میشد تا ۱۰۰ می رفت .من که دیگه کلافه با این سرما خوردگی  به چیز خوردن افتاده بودم   . یکمم دیگه آخراش به مامانم غر زدم که عمرا از این به بعد این جوری بیایم  . هر دو راهو خودمون میریم . خداییی خل شدم تو جاده .تازه از چالوسم نیومدیم که بارون میومد اون بی چاره هم میترسید از اون پیچا بره تو بارونو مه . واسه همینم کلی از رامسر تا رشت اومدیم بعدشم کلی راهو گم کردیم   نزدیک بود بریم انزلی  واسه همینم یه ساعتمون اینجوری رفت ولی بازم خوب بود خب دیگه حقم داره ۷۵ سالشه ! 

بهم خوش گذشتا اما میدونین دلم واسه بابام خیلی تنگیده بود .  کنار دریا که بودم احساس میکردم پیشمه اما خب این حس برام کافی نبود وجودشو هم میخواستم. یه خاطره ی خوشی از بچگیم برام باقی گذاشته  . یه بار که رفته بودیم اونجا کنار دریا روی ماسه ها اسم من و مامان و خودشو خوشگل نوشت بعدشم ازش عکس گرفت .اون روزم کلی یادش کردم. دلم بدجوری براش تنگ میشد وقتی بابایی رو میدیدم. اما مجبور بودم تحمل کنم. به هیچکسیم نگم . 

دلم واسه یکی دیگه هم تنگیده بودا  .خیلیم تنگیده بود .دلم الان مچالس از بس که تنگ شده ! میدوننین اگه از این لحاظا حصاب کنم اصلا بهم خوش نگذشت چون دلم میخواست تنها باشم  ! همش تو رویا بودم و داشتم مدام با خودم میجنگیدم که بیام بیرون از این رویا ... . آممااااا حالا اگه از لحاظ بیرونه درونم حساب کنیم میتونم بگم خوش گذشتیده بهم   . چون یه جای توپ و با صفا بود که اونور جاده ش از تو جنگل میگذری میری دریا . بعدشم که شهرکشم جای با صفاییه.از ته خیابونشم کلی کوه و درخت معلومه که بابایی یه روزم بردمون اونجا و مام فهمیدیم اینا هموناس که از اون پایین میبینیم و کلی ذوق زده شدیم . تازه یه همسفر خوبم داشتم. کلیم خوب بود . تازشم که رفتیم کنار دریا با هم و کلی جیغ زدیم . خوبه اونجا کسی نبود .وگرنه فک میکرد یه اتفاقی چیزی افتاده !

وای خسته شدم . خوایمم میاد دماخمم آفیزون .سرمم دردی . دیگه خیلی ناراحی ام برم لالا کنم . بوووووووووووووووس .

(۳)

سلاین !

چطورین ؟ خوفین؟ منم خوفم. خوشالم هستم .الان اینجوریم ولی بدتر از من این محمده که کشته هممونو دو روزه اینجوریه خولمون کرده !!! فردا صب میریم رامسر .ویلای بابایی خسرو ( بابای بابامه ) یکمی اینجوریه خیلی باهاش راحت نیستیم یعنی خیلی باهاش نبودیم اما خب هر وقت رفتیم شمال باهاش خوب بوده اینشالله ایندفعه هم خوبه خدایا خودت کمک کن با عمه و نگین میریم. اونارو دوست دارم. میدونم با نگینم خوش میگذره به جز دختر عمه دوسته خوبیه برام .

وای من هنوز هیچ کاریمو نکردم .از صبم درس نخوندم .همش پشت کامی جون بودم دیکه نردیکه مامانم یه بلایی سر این کامی بیاره به این صورت که این الان مامانه منه . از صب یه ۶ ساعتی فک کنم سیمز بازی کردم .آخرش اینجوری بودم .یکمم تو نت بودم. الانم ساکمو نصفه نیمه بستم  .اما خودمم کلی کار دارم. من برم بهتره چون برای اولین بار در عمرم احساس ترس عجیبی منو گرفته و ول نمیکنه بهمم میگه الان مامانتم میاد و دیگه ول نمیکنه ولی من میخوام برم واسه یه بار دیگه هم که شده دریا رو ببینم.  من هنوز آرزو دارم بابا جانم . حتما برگردم بدجوری مختونو میخورم . دعا کنین برام.خوش بگذره . مرسی. قربوس همتون. شب خوش .